جهان اگر برپاست هنوز کسی / کسی را دوست دارد اگر چه دیر اگر چه دور...!
و تو تنها مخدری هستی که ارزش اوردوز کردن را دارد...
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد
بیمار غمم عین دوایی تو مرا
شاعر شدم... از بهر لبت شعر بگویم... یک بوسه نثارم کن... اگر بنده نوازی...
تاب مژه اش قلقلک دلم/ روده بُر می شد خنده دراغوش لبانم
لب تر نکن اینقدر که زجرم بدهی باز یک مرتبه محکم بغلم کن که بمیرم
عشقم خندههای تُو ست بخند بگذار خرداد را عاشقانه سر کنم ...
با تو تنها یک خیابان همسفر بودم ولی با همان یک لحظه عمری بی قرارم کرده ای
چه فرق می کند تو در کدام فصل بیایی بیا بهار می کنم جهان را !
ما را که * تو * منظوری خاطر نرود جایی...!
هرگز دل از محبت او بر نداشتم
یه عالمه دوست دارم دورت بگردم
تنها دارایی دلنشین منی
تو فقط آمده بودی که دل از من ببری ؟
علم و ثروت را چه خواهم جانِ من من تو را میخواهم ای دیوانه جان
برای من *تو* همه دنیامی ...
هیچکس برای من تو ...نمی شود
من + تو ما نمیشود محشر میشود
نه از سرم می افتی نه از چشمم کجای دلم نشسته ای که جایت اینقدر امن است
بی قرار توام که لبخندت اول مهر و آخر مهر است
به کسی ندارم الفت ز جهانیان / مگر تو اگرم تو هم برانی سر بی کسی سلامت
تو در مسیر طلوعی و من اسیر غروب چه اختلاف بزرگی کجا به برسیم
روز دخمل مبارک