پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می دانی عزیزتر از جانمتمامِ ایامِ هفتهدلتنگیشان رابَر روزهایِ "جمعه" جاری می شوندوغروبشدر پُربازدید ترین رویاهاملودیِ آمدنت را،در شعرها می نوازند"جمعه" ها را باید باهم قدم بزنیمدر بهارِ مهربان، که هوایش رنگ عشق گرفتهِ است را نفس بکشیمو مَرهَمی شویم از لبان هم بر دلتنگی و پریشان احوایمانزندگی کنیم باهممن در تو عاشقی کنم و تو در شعرهایمهمچو واژه ی ِ پر نور بدرخشیدست در دست یکدیگر در خیابان هایِ پر...
جمعه ها شاید دلگیر باشد اما اینکه ما دلخوشی نداریم را نمی شود گردن جمعه ی بخت برگشته انداخت!جمعه ی بدون دلخوشی دلگیر تر استهمانطور که تمام روزهای هفته می تواند باشد!مشکل ما دل هایمان است آسمان دل که ابری و گرفته باشدبه هوای آفتابی هم می گوییم دلگیر!...
از جمعه ها آدینه ترچشم انتظارت در به درمن غرق در دنیای توتو از جهانم بی خبرهادی نجاری...
کاش، تا حالمان خوب شود، برای مدتی هم که شده جمعه نشود...!...
با صدای ساعت روز جمعه از خواب بلند شدم خیلی هم فرقی نمی کرد از وقتی نمیتونم از خونه برم بیرون هرروزش برام جمعه ست! ولی امروز عجیب تره...دلتنگی برای تمام آدم ها تو روز جمعه روی دلم سنگینی می کنه...عذاب وجدان کار های عقب افتاده و نگرانی کارهایی که بعدا باید انجام بشن ی لحظه هم دست از سرم بر نمی داره..انگار همه مشکلات هفته تو جمعه پررنگ میشن! صبحش نگرانم و ظهرش دلتنگ و عصرش دلگرفته... بار جمعه ها انقد سنگینه که نمی خوام رو دوش کسی بذار...
جمعه ها دلگیر نیستهیچ روزی دلگیر نیستدلگیری نسبتی است که از درون انسان بر می خیزداگر قرار است دل گیر باشدچه فرقی می کند بین شنبه های انتظار و جمعه های بی قرارباید برای بی قراری ها فکری کرد ،نه جمعه هاسازهای آبی سولماز رضایی...
پنج شنبه ها را دوست دارم ؟ ندارم ؟ نمی دانم ؟ در خصوص چهارشنبه و سه شنبه هم نظر خاصی ندارم اما جمعه ،جمعه ها واقعا حرف دارد برای گفتن نه اینکه با شنبه فرق داشته باشد جمعه ها را می شود آشکارا دلتنگی ات را فریاد بزنی و همه آن به حساب جمعه می گذارند اما راستش را بخواهی ،پنج شنبه قبل از جمعه و شنبه بعد از آن اصلا تمام روزها روز دلتنگی توست ....سولماز رضایی...
جمعه ها دلگیر نیست هیچ روزی دلگیر نیست دلگیری نسبتی است که از درون انسان بر می خیزد اگر قرار است دل گیر باشد چه فرقی می کند بین شنبه های انتظار و جمعه های بی قرار باید برای بی قراری ها فکری کرد ،نه جمعه ها...
جمعه باشد و پاییزو عطر دلنواز تو...و من در روشنای صبحتو را بیابم...دیگر چه میخواهم؟که آدینه ی عشقزاده می شوداز برکت چشمان تو........
صبح، --یا عصر،فرقی نمی کند!\دلتنگیِ جمعه\شروع که می شود... سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
جمعه دلبرمی خواهدشاید یک رفیقِ همیشه پایهکه قیدِ روزمرگیهایش را بزندتا لحظاتی کنار هم درد دل کنندجمعه دو تا گوش می خواهد برایِشنیدنِ دغدغه هایِ کل هفتهجمعه کنارِ کسی که آرامشِ مطلق استطعمی دارد وصف نشدنی....
جمعه بی تورنگ غم دارد دلم !ابری از بارانو نم دارد دلم !روز و شب درحسرت دیدار توچشم زیبای توکم دارد دلم !...
همانند هفته ای که در جمعه تمام می شود،رفت و در جمعه تمام کرد مرا !!ارس آرامی...
همانند هفته ای که در جمعه تمام می شود،رفت و جمعه بر من تمام کرد!!ارس آرامی...
امروز ساعت هفته روی جمعه کوک است...!آغوش آرامش باز است....!خودت را مهمانش کن و تمام کدورت های تلنبار شده رادر زمین فراموشی دفن کن...!اتفاقا جمعه دنج ترین روز هفته استرو به روی چشم انداز زیبای طبیعتبا خدایت خلوت کن !...
جمعه بایدچشم هایت رادر آغوش کشیدغصه ها به اعتباربودنتکم می شوند...
میدانیدلم میخواهدمتفاوت تر از دیروزدوستت داشته باشممثلایک روز فقط صدایت رافردای همان روز فقطچشم هایت راروز دیگرچهارچوب آغوشت راواای از جمعهجمعه ها از سر صبح تاخود شب فقطلبخند مردانه ات را ... سوگل علیزاده...
از جمعه ها دلتنگیو از عشق تنهایی اش نصیب ما شدبیچاره این دل که هربار هوای تورا میکندجز یک مشت خاطره چیزی در دست نداردو حیران در ثانیه هایی بدون تودر خود مچاله میشودجمعه که می شود غم بر دلم می نشیندو نمیدانم شعرهایمرابرای که باید بخوانمدفتر اشعارم را که ورق میزنم بویچیزی بی قرارم میکندچیزی شبیه بوی عطر توچیزی شبیه عشق...دلنوشته های مرا با دل بخوانیک نفر سکوتش را فریاد میزندپشت این دلنوشته ها دلی بر بادرفته است...
عصر جمعه ات را دریاب تا زیر کوله باری از دلتنگی خم نشوی اخبار و حرف ها رو رها کن جمعه برای من و تو هیچگاه تعطیل نیست....
جمعه باشد تو نباشی و خزان باشد و منچه کشنده است فدای تو شوم، رحمی کن...
ببین دلبر، پنجشنبه س!خودت خوب میدونى که اگه باشى، دوتایى میتونیم حالِ یه شهرو عوض کنیمپاشو بیا دستاتو بذار تو دستام، بریم روى پنجشنبه رو کم کنیم...!اصلا وقتى تو نفس میکشى، این همه دل گرفتناى وقت و بى وقت دلیل نداره که!بیا ببرمت بالاترین نقطه ى شهر، جایى که همه ى شهر زیر پامون باشه و داد بزنم و "دوستت دارم" گفتنامو آوار کنم رو سر همشون!خدارو چه دیدى، شاید این همه عشق بتونه دلگیرى رو از پنجشنبه ى یکى پاک کنه!پاشو عین بچگى هامو...
تا تو باشی در کنارم من خیالم راحت استزندگی دور از تو مثل زندگی در غربت استطرح زوج و فرد چشمانت عذابم می دهدجمعه ها اما ترافیک نگاهت خلوت استاز چکاب آخرم خیلی تعجب می کنمجای خون در عمق رگ هایم دو سی سی غیرت استباز هم بی آزمایش پاسخم معلوم شددوستت دارم جواب اعتیادم مثبت استمی گشایم سفره ی دل تا نمک گیرت کنمبی تفاوت میروی ، این کار کفر نعمت استقول دادی قسمت بعدی گرفتارم شویای دریغا فیلم عشقت باز هم یک قسمت استمی ش...
جهان از دوری گل بی قرار استز عطرت جمعه هایم خوشگوار استخدا داند که چشم هر شکوفهپر از اشک بهار انتظار استحجت اله حبیبی...
هر روز به ذکر الامان این دل منهر جمعه دعای ندبه خوان این دل مندیریست که با شما قراری داردهرهفته؛سه شنبه؛جمکران؛ این دل من...
خواستنت را قسمت کرده ام؛دوست داشتنت به پنجشنبه رسید،دلتنگی ات به،جمعه !!چقدر خوب ...من به همین قانعم ؛همینکه یکروز دلتنگت باشمو روزهای بعد دوستت داشته باشم !...
جمعه، دلبرانه ترین روزِ خداست .اصلا فصلی است سوای تمام روز مرگی هایمان .به عقیده من جمعه زنگ تفریحی است برای پایان دادن به این خستگی های مطلقجمعه از همان اولش انگار پر است از خبرهای خوب ...دقیقا شبیه به همان دخترکِ فال فروشی که توی کوله اش پر است از شعرهای زیبا و فال های خوش ،هر کدام را که برداری ، فرقی ندارد ؛همه اش خیر است ...همه اش نیکی است....جمعه ؛باید پنجره را باز کرد، چشم ها را بست و نفس کشید هوای نابش را ،باید نفس کشی...
بغض گلوگیری ست جمعهتا خفه نکنددست برنمی دارد.....
تمامِ پاییز،بوی جمعه می دهدو تمامِ روزها،طعم غروبو تمامِ من،طعم گس دلتنگیاینجا دخترکی شاعرتو رابه پاییز و ابر و باران پیوند زده استهمین غروبِ جمعه ی پاییزی بیا.......
عاشق جمعه ها هستمهوایش بوی تو را دارد......
خیالت جمعکه هنوز جمعه هااولویت دلگرمی منازدحامِ توست...
روزجمعه دل هوای یار و دلبر میکندمرغ دل درکوی دوست هرلحظه پر پر میکند عباس رییسی...
می توانم...قد یک "جمعه"...برایت باشم!؟وقتی به من می رسی...خیالت راحت باشد...و همه چیز را تعطیل کنی...سرت را...روی شانه هایم بگذاری ...و یک روز را ...متعلق به من باشی.....
تو را نمی توانماز شعرهایم جدا ڪنم مثل بهارنارنج از اردیبهشتمثل باران از پاییز مثل دلتنڪَی از جمعهمثل ردِّ پا از ڪویرِ شن مثل آرامش از چشمهایت تو را نمی توانم از شعرهایم جدا ڪنممثل عشق از دوستت دارم...
چه خوب میشدهمین جمعه می آمدی ،دستانت را دورِ گردنم حلقه میکردیو چشم در چشم...،پیشانی به پیشانی...،دوست داشتنت را در من پیوند میزدیتو مدام زیر لب میخندیدی و منقربان صدقه ی تمامِ لبخندهایت میشدمجمعه...آسمان خراشی از خاطراتِ توستکه در هر نقطه از این شهرِ شلوغبه چشم میخوردجمعه ها تو...یک سر و گردن بالاتر از همه ایاسماعیل دلبری...
جمعه جانبه دلگیریهایِ امروزمان خوش آمدی،به کِش مَکِش های درونیمان،به زیر بار نرفتن های دلتنگیمان،به امروزمان خوش آمدی،ما جز تو دیواری کوتاه تر پیدا نکردیمکه دلتنگی هایمان را روی لحظه هایت بتکانیم و خوشحال باشیمچون تو هستی حالمان دگرگون شده،تو ولی آرام باش،اصلَن به ما توجهی نکن،ما عادت داریم تقصیر را، خیلی شیک از خودمان برمیداریم،به تنِ دیگر میپوشانیم،ولی همه مان میدانیم،که تو خوب ترین روزِ خداییفرگل مشتاقی...
جمعه هاحال دلم بارانیست !اشک هایمهمه اش پنهانیست !تو نباشینفسم می گیرددل من درقفسش زندانیست !...
ازدل گیری ِ جمعهگذشتممکافات ِ شنبه راچه کنم !!!...
جمعه های منروز لبخند توست.بخند !تا زندگی ام راتعطیل کنمکه فقطمال تو باشم...
زبون دیدی نگاه سنگی ام رانپرسیدی دلیل منگی ام راغروب روزهای جمعه داندجواب این همه دلتنگی ام را...
تنها نه جمعه ها که تمامی طول سالاز روزهای بی تو چه دلگیر می شوم...
تو خودت رابازنشسته ی خیالِمان کرده ایاما من هَنوز جمعه هابرای دوست داشتَنَتاضافه کاری میکنم...
جمعه و شنبه برایم چه تفاوت داردمن که هر لحظه و هر ثانیه دلتنگ توام...
جمعه ها اماعقربه ها بی رحم اند!محکوم به سکوت می شویو در زندانِ دلتنگی حبس.گویا راه نجاتی نیست!باید با جیره ی خاطرات،ثانیه ها را پشت سر بگذاریو دم نزنی......
بغض گلوگیری ست جمعه تا خفه نکند دست برنمیدارد...
جمعه های مهرماه را باید بَغل کرد، بوسید و دَستهایَش را محکم فشُرد، دقیقا مثلِ دیدنِ ناگهانیِ دوستی در خیابان، دوستی که سالهاست از دوران دبستان و راهنمایی ات ندیدی اش.حسی که چشمتان را دُرشت می کند و لبهایتان را می خندانَد.ناخودآگاه می گُذری از اینکه شاید این دوست قدیمی در زنگ های تفریحِ شلوغِ دبستان، ساندویچش را با تو قسمت نکرد، می گُذری از اینکه هنگام امتحان ریاضی سوال هشت را به تو نرساند، می گُذری از همه ی کدورت های پیش پا افتاده که خیلی سا...
دلتنگی ساعت و لحظه سرش نمی شود جانِ دلمجمعه برای منتمام آن لحظاتی ست که از تو بی خبرمتمام آن لحظاتی که حالم را نمی پرسیتقویمِ روی میزغروب جمعه را نشانم می دهدهمین دیشبامروز صبحهمین حالاهمین حالا که تصویر چشمانت رهایم نمی کند؛مغرور اگر نبودیمی گفتی که کودک دلتنگ ابروهایتنوازش انگشتانم را می خواهدو دختر بی تاب گونه هایتبوسه هایم را طلب می کند...
بی تو دلگیرترین جمعه ی یک پاییزماز خودم خالی و از عشق و جنون لبریزمچون جهنم شده هر جا که نباشی و هنوزمن به لبخند تو یک شهر به هم میریزمچه شود یک شب اگر باتو به پایان برسدکو توانی که از این خواب خوشم برخیزم؟مرگِ غم های تو واجب شده ی دینم شدبی جهت نیست که بر اخم تو چون چنگیزمباورت می شود از ترسِ نبودت یک آنمثل یک برج بلا دیده، فرو می ریزمهیچ کس دل نگران من و آشوبم نیستوقت آن شد که به امداد دلم برخیزم...
جمعه یعنی هجوم خاطرات تو......
یک جمعهتنهایی ات رابه قهوه مهمان می کنمتلخ تلخمنبا لبخندمتوبا حرفهایتشیرینش کنیم...
جمعه جانبه دلگیریهایِ امروزمان خوش آمدی,به کِش مَکِش های درونیمان,به زیر بار نرفتن های دلتنگیمان,به امروزمان خوش آمدی,ما جز تو دیواری کوتاه تر پیدا نکردیمکه دلتنگی هایمان را روی لحظه هایت بتکانیم و خوشحال باشیمچون تو هستی حالمان دگرگون شده,تو ولی آرام باش,اصلَن به ما توجهی نکن,ما عادت داریم تقصیر را, خیلی شیک از خودمان برمیداریم,به تنِ دیگر میپوشانیم,ولی همه مان میدانیم,که تو خوب ترین روزِ خدایی...