پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کسانی که ظاهر آرامی دارند، درونشان پُر آشوب تر است....
لبخندش ناشی از قدرتش بود،وگرنه درون پر آشوبی داشت....
شهر آشوب تویی ای رخ تو شورشگرعذر تقصیر چه باشد گنه از این بیشترفیروزه سمیعی...
رویای شیرین حضورتهمیشه به قلبم سنجاق استاما ، هر زمان که ساعتنبودنت را اعلام می کنددلم آشوب می شودبیا که لحظه ی بودنت رااحساس می کنمآمدنت به قلبم الهام شدهبیا تا لحظه هایم رابا تو نفس بکشممجید رفیع زاد...
دلم آشوب است انگار که داری از دستم می روی انگار نه انگار که هرگز نداشتمت هر لحظه می اندیشم به نداشتنت و باز هم خیال می کنم انگار درست همین لحظه است که از دستم می رویسولماز رضایی...
عشق من شبیه دریا بی پایانهمچون باد می آیی و من موج می زنمخسته ام از رفتنتبه شوق دیدارت در آشوبم...
دلتنگ باشی... آشوب باشی...دلسردم باشی... چ شود! مث چایی میشی.. همون چای سرد تلخ ک نگاشم نمیکنن! نویسنده: vafa \وفا\...
میان موج نگاهت چنان در آشوبمکه از تلاطم قلبت، به سینه می کوبم.حجت اله حبیبی...
ماعبور کردیم از انتظاراتماناز آرزوهامانواز آدمها؛آدمها همان نالایقان بی انصافی که احساسات ناب ما را میان دیوارهای مهربانی دلمان دفن کردندکه تاوان ِ این خوش باوری هانتیجه اش شد کم اوردن خودمان جلوی خودمان!نمک نشناسانیکه ماندن نمی دانستند ؛اما آمدند تا در نبودشان نبض زمانه را بابی رحمانی هرچه تمامتر به بازی بگیرند!آمدند تا تو را دچار سوتفاهم های عاشقانه کنند ،همانهایی که در ظاهرنزدیک تواند ولی فرسنگها از تو ودنیایت دورندهم...
در حسرت فردایی بهتر به خواب می روی تا رویا ببینی...اما با کابوس مرگ بر می خیزی...خنده را نقاب می کنی تا پی نبرند به غم اشوب گر درونت ...سکوت را فریاد می کنی ...و درد را دیکته ...در بن بست آینده می دوی و یأس تو را به آغوش می کشد ...بغض می شوی و در پی مدد می سرایی نوای غم انگیز گریه را ...التماس می کنی برای روزنه ای نور در تاریکی روز هایت ...آرام باش ...و گوش بسپار ...به ندای امید درونت ...منجی همین جاست ...♡...
در ژرفای این قلبِ شوریدهتنها واژه یِ عشق، حکمرانی می کند.منی که با تو خو گرفتههیچ وقت به زندانِ غربت،محدود نمی شود.همواره در آینه هاتو را جست و جو کردهو به پهنایِ هفت آسمان،دلش درگیر آشوب می شود.در پسِ تیک تاکِ عقربه هابرای بارِ هزارم،مشقِ دوست داشتنت رامرور می کند.و هر زمان که یادت،طوفانی عظیم از حس و رنگ های مبهم، به پا کردتبدیل به دیوانه ای معاصر شدهو پیوسته روحِ تو را می بوسد......
با جنگهیچ آرامشی ترسیم نمی شودرسم جنگ آورانآشوب است !...
بی تو دلگیرترین جمعه ی یک پاییزماز خودم خالی و از عشق و جنون لبریزمچون جهنم شده هر جا که نباشی و هنوزمن به لبخند تو یک شهر به هم میریزمچه شود یک شب اگر باتو به پایان برسدکو توانی که از این خواب خوشم برخیزم؟مرگِ غم های تو واجب شده ی دینم شدبی جهت نیست که بر اخم تو چون چنگیزمباورت می شود از ترسِ نبودت یک آنمثل یک برج بلا دیده، فرو می ریزمهیچ کس دل نگران من و آشوبم نیستوقت آن شد که به امداد دلم برخیزم...
تو بهترین بهانه ای برای بی قراری امبیابوسه بزن به جانِ منتا آشوب به پا نکرده دلِ.......
دوستَت دارم گاهی تنها گفتنِ همین کلمه میتواندمَنِ آشوب را آرام کند...!نمیخواهیدلیلِ آرامشَم باشی ...؟...
می خواهمتمام شهر راباخبر کنمکه بدانندصبح بخیرهایتبا من چه می کند عجب آشوبی می شود دلم"...
همیشه آدم های بی خیال آدم های احمق و بی مسئولیتی نیستند\شاید بی خیالی تنها راه و سلاح آن ها در برابر مشکلات و غصه هاست\شاید در درونشان آشوبند و خم به ابرو نمی آورند و شما بر اساس خطای دیدتان قوی بودنشان را نمی بینید و میگذارید پای بی غم بودنشان.....محدثه بخشی...
در یک زندگی آرام و بسیار ساده ، گاهی چه آشوبهای پر غوغایی وجود دارد و کسی از این آشوبها خبردار نمیشود ...و در این زندگی آرام و ظاهرا بی حادثه ، چه امیدهایی بر باد رفته است و چه دلهرههایی خاموش و محو میشوند و کسی پی نمیبرد در این سکوت ، چه غوغایی است ......
دل به دل راه نداردکه به عینی دیدمدل من غرق در آشوب ولبش خندان بود...
با یادت جهان من آشوب است در عشقت هوای مردن خوب است خاموشی بهای عشق است !!!میدانم...که برده ای از یادم بی تابم که داده ای بر بادم......
وُجُودَت تَسکینی ست بَرایِ قَلبِ پر از آشُوبَم️️️...
خودم را به پارک آورده اممی خواهم روسری ام را در بیاورمتا آشوب بادخیالت را از لای موهایم بیرون بیاورد......
دوستَت دارم گاهی تنها گفتنِ همین کلمه میتواندمَنِ آشوب را آرام کند...!نمیخواهی دلیلِ آرامشَم باشی ...؟...
اینکه در این دنیای پر از جنگ و هیاهو یک روز را بدون دغدغه جنگ و آشوب بگذرانیم یک رویای دست نیافتنی نیست.. روز 21 سپتامبر را روز جهانی صلح نامیده اند روز جهانی صلح گرامی باد...