جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
جمعه ها شرحِ دلم یک غزل کوتاه استکه ردیفش همه دلتنگ توام می آید ...!...
تنهائی هایمان رابا یکی که فکر می کردیمشبیهِ خودمان استو کفترِ دلش جَلدِ نگاهمان شدهتقسیم کردیم.تا به خودمان آمدیمگوشه نشین تَرِمان کرده بود...!!!.ما هم مداد و دفتری برداشتیمخیال و دلتنگی هایمان بر دوشرفتیم توی خانه ایدور از هیاهوی آدمهابا خدایشان نشستیمکلاف حرف که باز شدچای گلایه سرکشیدیم....نامِ خلوتمان را همگذاشتیم"جمعه"که اگر کسی سراغمان را گرفتبگوئیم :"تعطیل است...."...
از دل گیری ِ جمعه گذشتم ... مکافات ِ شنبه را چه کنم ؟!!!......
بغضگلوگیری ستجمعهتاخفهنکنددستبرنمی دارد...
برای دل مردگان جمعه یعنی گور...
پاییز باشد... جمعه باشد... غروب باشد... و دلتنگی ؛ دلتنگی...!عجب جمعه ی دلگیری داری پاییز !...
تو نیستیدر میان ازدحام این شهرپنچ شنبه های من رنگ و بوی جمعه را می دهد...
سه شنبه هایِ بی تو درگیر و بی حواسم عطرِ تنِ تو مانده از جمعه در لباسم...
جمعه ها در قلب من یکباره طوفان می شودبغض می آید کنارِ عنصر دلتنگی ام،ناگهان چشمان ِ من مهمان باران می شود...
تمام قافیه هایم فدای آمدنتبیا ردیف کن این جمعه های درهم را...
جمعهدختریستکه هیچ مردیمویشرا نبافتهجمعهمردیستکه سیگار میکشدو دکمهلباسش راجا به جامیبندد...
جمعه یعنی با خودت خلوت کنی، اما رفیق...عصر جمعه با تمامِ بغض و حسرت میرسد...
جمعه هم با عطر گیسوی تو زیبا می شود برکه ی خشک دلم با عشق دریا میشود این تنِ یخ کرده با گرمای سوزان لبت سبز گشته غنچه ی خنده به لب وا می شود...
جمعه ها شرح دلمیک غزل کوتاه استکه ردیفش همهدلتنگ توأم میاید...
جمعهیعنیشمردنلحظه هایبی تو بودن ...
وقتی تو نیستیانگار هر روز جمعه است!همانقدر دلگیرهمانقدر مسخره و تلخ.روزها تمام نمی شوند!هر بعدظهردر و دیوار اتاقم روی سرم آوار می شودانتظار آمدنت دیوانه ام می کند!اما امان از خود جمعه..!عصر جمعه که می رسدصبح جمعه ی دلگیر دیگری آغاز می شود...گیر کرده امدر میان این جمعه های بی پایان...!....
جمعه حال خوب میخواهد .دل روشندل روشن معنی اش زندگی بدون مشکل نیست،اصلا مگر زندگی هم بدون مشکل و سختی میشود؟دل روشن یعنی آرامش نسبی،یعنی وجدان آسوده یعنی دنبال شر نگشتن یعنی مراقبت از همان چهارتا خیر زندگی ..من برای هر جمعه ات دل روشن آرزو میکنمباشد که دنیایت زیباتر شود....
تنها نه جمعه ها کهتمامی طول سالاز روزهای بی توچه دلگیر می شوم...
جمعہهمان مترسکزمین گیر شده ایستکہ بار تنهایش راهمان کلاغ هاے دورگرد پر مے کنندجمعہ همان بغض سرباز شده ایستکہ هران امادهِ فوران استجمعہهمان هواے ابرے و مه الود استجمعه همان نیمکت هاے خالے وخیابان هاے سردوتاریک و خالے از هراحساسیستجمعہ ...محبوبِ جانمان روز کہ تواسمِ چند حرفے ام رابہ زیبایے انچہ تمامبہ زبان اورےدیگر برایم جمعہ اے در کار نیستوخیابان هاے سردهمہ از دم چراغانے میشوند ونیکمت هاے خالےهمہ شاهد عا...
اصلاجمعهبا خودش هم مشکل دارد...!فرد نیستزوج نیستتلافی اش راسر ما در می آورد !همه اش مرایاد "تو "می اندازدکه نیستی ......
«شنبه ها»خلوت اند کافه های شهرتلخی جمعهزیر زبان هاست هنوز...!...
تنم، وام دار بوسه های آتشینیجا مانده از لبهای داغی ستکه تمامم را سوزانده است،و گل بوسه هایی که دشت گونه هایمرا هنوز هم آذین بندی کرده استحال جمعه که نهتمام روزها و دقایق و لحظه هایماز یادآوری خاطرات میبارمو دستهای زمخت دلتنگیگلوی نازک احساسم را میفشارد...
جمعه های بعد از تو همچون باران بی امانی میماند که می بارید و جز خود تو هیچ کس نمیتوانست از آنهمه گلوله باران های دلتنگی و سرمای کشنده اش نجاتم دهد.جمعه های بعد از تو آغشته به ترس و تنهایی بود بی آنکه بخواهم هربار هر غروبش مرا به یاد تو می انداخت و به دستی که می توانست سایبانم باشد.جمعه های بعد از تو تنها جمعه نبود،انبوهی از آرزوها را بهمراه داشت که تمامش به بودن و ماندنت ختم میشد. . ....
"جمعه" است، باشددلش تنگ است، باشداصلاً هرچه هست، باشد نازَش را میخرم خروارخروار قدمش روی چشمهایموقتی قرار است بیایی،همین جمعه!...
جمعه ها تعطیل است ،اما ..بازار ِ دوست داشتن ِ تو ،داغ ِداغ ِداغ .... می سوزانَد .......
دست هایت را به من بده !"جمعه" است وهوای دلتنگی ممکن است خفه مان کند !دل که بگیرد نفس هم بند می آید وهوا تنگ می شود برای دلی که قصد پریدن دارد !دست ها هم می توانند آسمانی باشند برای پرواز !میخواهم نفس بکشم ازسرانگشتانت تا انتهای وجودت !یقین دارم دلتنگی ها هم پر می کشند ومی روند !کافیست جمعه ها فقط دست هایت را به من بدهی!...
بریز عطر نفس هایت راروی تن تب دار جمعه مطمئن باش صبح هایش طعم سیبو غروب هایش... رنگ بهشت خواهد گرفت!...
جمعه دخترکی غمگین است...که موهایش را باد نوازش میکند،نه معشوقش......
وابسته ام کنگاهی حتی نبودنت هم غنیمت می شودهمیشه گفته امدلتنگی سگش شرف داردبه دلگیری غروبهای جمعه .....
به خودم قول داده امفردا یک دل سیر بغلم کنم!!موهایم را نوازش کنمدلتنگی هایم را دانه دانه از روی دلم بچینم!قول داده ام فرداخودم را تنها نگذارم...باید خودم را برای فردا آماده کنملحظه های سختی انتظارم را می کشندعزیزم خبر داری یا نه؟!فردا جمعه هستو من باز هم ندارمت......
از من مپرسچگونه ای امروز؟!تا او طلوع نکندهمه روزهای منغروب جمعه است...
تنهاییهیولای عجیبی است.روزهای هفته را می بلعد,و غروب جمعه، بالا می آورد...!...
جمعه روزه دار بی تو بودن است خبری از نفسهای تو نیست ....؟!!!...
جمعه بهانه است من تمام روزهای هفته منگ چشمان توام...
دلتنگی نه خیابان است نه کوچه نه شب می شناسد نه روز نه جمعه است و نه میان هفته دلتنگی لحظه ی غروب است برای آسمان دلم که نظاره میکند فقط دور شدنِ تورا ......
فکر کن اولین روزتابستان باشد،و یاد تو از سقفخیالم چکه کند!مثل صدای یخ در شربت،مثل خنکی هندوانه در یکظهر داغِ تابستانی،مثل یک نسیم که جانت رانوازش می کند...عاشق که باشیمیتوانی با خیالش همزندگی کنی!نه گرما حریفت می شود؛و نه این جمعه هایبی حوصله ی کشدار......
جمعه باید باتو سر میشد ولی این روزگارطاقت خندیدن انسان عاشق را نداشت...
نمی شود از فصل هاپاییز را کنار گذاشت ..از هفته ، جمعه را حذف کردو از روز ، غروب را ندید .نمی توانم از جهان کشورت را نخواهماز کشورت ، جاده هایی که به شهر تو می آیندو از شهر تو ، خیابان های منتهی به خانه ات .آنچه که مرا به یاد تو می اندازد گناهی ندارد ..چند خط به عقب بر می گردم و از نو می نویسم .اینبار خودم را حذف می کنم ....
جمعه هم برای خودش فصلی ست پر از دلتنگی های پاییز و شادی های بی دلیل بهار بیا و این فصل جمعه را برای آرزوهایت آرزو کن......
مانده ام چرا جمعه ها بوی دلتنگی می دهد؟شاید قرار تمام عاشقان بهم نرسیده ، در این روز بوده هست........
تو را در آسمان جا میگذارمدر میان ابرهای سیاه دلتنگیتا هرگاه جمعه بود،بیایم و تکه ای از تورا همراه با غم نوشته هایمببرم به کویر تنهایی خویش....
جمعه هم روز بی آزاری بود،اگرهنوز نرفته بودی......
هفته ای که بروی حالش از این بهتر نیست...شنبه اش بغض و هوای جمعه اش بارانی ست.......
.آخرین جمعه پاییز شده، پیش بیا ...به غم انگیزی این روز بیاندیش بیا ......
جمعه هایت را با من پر کنبه اندازه ی یک فنجان قهوه ی تلخکنج لبانت......
جمعه هایِ ساکتجمعه هایِ بی هیاهوجمعه های اسیرِ باورهایِ تقویمِ ماجمعه ها را ما ساخته ایمبرایِ در رفتن خستگی هایِ هفتهجمعه تنها تر از من و تو استبیا چای دَم کنیم ونوازش کنیم صورتش رابنشینیم وشعری بخوانیمبرایِ رفعِ دلشوره هایشجمعه شریکِ غم ها ودلتنگی هایِ من وتواستبیا جمعه را دریابیم.......
گفت دوستت دارمو کسلی جمعه که هیچهمہ غم های عالم شادی شد ؛وای که آب روی آتش همیندوستت دارم گفتن های توستحضرت دلبر ..!!...
بعضی از ادم هابی هوامثل رنگ های خیسبه پیراهنت می چسبندوشهر را رها نمی کنندبعضیبی هوا از میان هفته های تو می گذرندو روزهایت را له کرده و معلق رها می کنندبی هوا گوش هایشان را می گیرندتا تو را نشوندبعضی از ادم هانمیخواهند ببینندکه مدام می میریمی میریمی میریتا جمعهو شنبه ها با دود و مهبی هواتوی هوای دم گرفته ی تهرانیک دفعه دیگر دماوند را نمی بینینفس می کشیو اب معدنی نستله می نوشیدوباره که فیلم می شود ...
مرا در گوشه ی از پناهگاه آغوشت جای بده که هوای جمعه بسی نفس گیر است...️...
سوغات جمعه هاخاطرات خاک خورده، دردهای نهان وشعر های بی مخاطب است.......