در من گرگی خسته و وحشی است / خسته از تمام دنیا...خسته از بازی های سرنوشت...وای از روز انتقام
مدرسه ها بازشد، مدرسه هایی که در گرمای تابستان خسته و خواب آلود، زیر نور خورشید دراز کشیده بودند؛ مدرسه هایی که سه ماه در انتظاربودند؛ مدرسه هایی که حالا با لبخندهایی درخشان چشم به آمدن بچه ها دوخته اند
آدم است دیگر تمام میشود صبرش خسته میشوَد از انتظار.... انتظارِ طولانی و بی نتیجه ... میرود،بی سر و صدا،برای همیشه وَ تو می آیی،اما دیر است ! آدم ها تا ابد منتظر نمیمانند،هرچقدر هم که عاشق باشند...
- خاورمیانه را به تقلیدِ چشمان شرقیِ تو ساخته اند پرالتهاب .. اندوهگین .. خسته .. زیبا......
این تن خسته است! از نیمه رفتن ها...از نیمه ماندن ها...یا بمان و امید فردایم باش یا دیروز را برگردان و برو
غریبانه شکستم من اینجا تک و تنها… دل خسته ترینم… در این گوشه دنیا… ای بی خبر از عشق… که نداری خبر از من… روزی تو آیی… که نمانده اثر از من..
تو اگر میداستی که چه زخمی دارد که چه دردی دارد خنجر از دست عزیزان خوردن از من خسته نمی پرسیدی آه ای مرد چرا تنهائی
باز کن پنجره ها را که نسیم روی بالش پری از قاصدکی خسته از راهی سخت پشت در منتظر است تا بگوید که چه سان دل من بی تاب است
ما همه مان تنهاییم، نباید گول خورد، زندگی یک زندان است ، زندانهایی گوناگون ولی بعضی ها به دیوار زندان صورت می کشند وبا آن خودشان را مشغول می کنند بعضی ها می خواهند فرار بکنند دستشان را بیهوده زخم می کنند و بعضی ها ماتم می گیرند ولی اصل...
چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن خیس و خسته به خانه بیا نمی خواهم شاعر باشی ، باران باش همین برای هفت پشت روییدن گل کافیست چه سرخ چه سبز چه غنچه ....
راهِ مرا اشاره شو من به کجا رسیده ام؟ هرچه دویده ام تو را خسته شدم ، ندیده ام
از خواب خسته ام به چیزی بیشتر از خواب نیاز دارم چیزی شبیه بیهوشی، برای زمان طولانی شاید هم از بیداری خسته ام از این که بخوابم و تهش بیداری باشد کاش می شد سه سال یا شش سال یا نه سال خوابید و بعد بیدار شد نشد هم... نشد..