دل ما هر چه کشید از تو کشید هرچه از هر که شنید از تو شنید گر سیاه است شب و روز دلم باید از چشم تو، از چشم تو دید غنچه از راز تو بو برد، شکُفت گل گریبان به هوای تو درید موج اگر دعوی دریا دارد گردن...
شبی شعری برایت نوشتم در شعرم برف باریدن گرفت و من بر بالین شعرم به خواب رفتم سحرگاهان که چشم گشودم هم برف به تمامی آب شده بود هم شعر را به تمامی آب برده بود :
میدانم! خوابی نیست که برایِمان ندیده باشند اما بیا عزیز ما کلی خوابِ ندیده برایِ هم داریم شب بخیر
هر روز با تو قدم میزنم پارک می روم حتی یادم هست گفتی: دوستت دارم اما نمی دانم چرا صبحانه را با من نمیمانی از خواب که بیدار می شوم ، نیستی...:
آنهایی که شب ها دیرتر به خواب می روند چیزهای بیشتری از زندگی می خواهند...
تا شب همه شب خواب به چشمم بنشانم تا پر شود از حسّ حضور تو ضمیرم باید تو بگویی شبت آرام عزیزم تا با نفس گرم تو آرام بگیرم
-بس که خمیازۀ فریاد کشیدم، دیریست ؛ خوابهایم همه کابوس، همه فریادند…
هزار بار هم که از این شانه به آن شانه بغلتی، این شب صبح نمی شود........ وقتی دلتنگ باشی........
کاش بیدار میشدیم میدیدیم همهی اینا خواب بوده....
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را
از خواب خسته ام به چیزی بیشتر از خواب نیاز دارم چیزی شبیه بیهوشی، برای زمان طولانی شاید هم از بیداری خسته ام از این که بخوابم و تهش بیداری باشد کاش می شد سه سال یا شش سال یا نه سال خوابید و بعد بیدار شد نشد هم... نشد..