متن داستانک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات داستانک
بهزاد هوای پرواز داشت...
پرواز از خود...
پرواز از دنیا...
پرواز از این همه بی حاصلی عمر...
پروازی برای ابدی شدن...
بهزاد یک مرد بود... یک پدر... یک انسان...
بهزاد غمگین بود... شاید مثل هزاران مرد تنها و بی دفاع...
بهزاد روزی در بی وفایی های دنیا جامانده بود...
یکی...
دلم میخواهد همانند شال گردن گرم،
در روزهای برفی کنارت باشم...
یا که مرهمی باشم بر زخمهای نمک خورده ی قلبت...
دلم میخواهد همان موسیقی گوشنواز مورد علاقه ات باشم که در عمیق ترین روزهای دلتنگی ات گوش میدهی...
یا که همان گل خوشبویی باشم که صبحگاهان با بوی خوشش...
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به...
✿✿✧✿💜💍💜✿✧✿✿
*☔️♡ روی اینکه بچه مون پسر
باشه از اول بارداری پافشاری میکردم!
وسایل پسرونه خریدم... اسمای
پسرونه انتخاب میکردم، حتی
دنبال راهای طبیعی توی نت
میگشتم که بفهمم بچه چجوری
جنسیتش پسر میشه!
کارامو که دید، دستمو گرفت،
نشوند منو بغلش و گفت: ببین
زینب... بچه یه نعمته! جنسیتش...
نیمه شب شده بود..
با کلافگی به این سو و آن سوی تخت غلت می زدم..
من که خسته بودم! پس چرا خوابم نمی برد؟!
از پس پرده ی اتاق نسیم خنک شبانگاهی به درون اتاق وزید..
نفس عمیقی کشیدم و هوای پاک را به داخل ریه هایم هدایت کردم.....
عکس کودک کاری رو دیدم که بدلیل فقرخودکشی کرده بود.اشک توچشام جمع شدو یادکودکی خودم افتادم امامن همیشه باخودم میگفتم غصه نخور خدا از اون بالا تورو می بینه و دستای کوچیکت می گیره.
زمونی دیدمش که سوی چشماش رفته بود
و دیگه منو نمی دید.مادرم رو میگم که جوونیش رو پای من گذاشت
ولی دل من لیاقت عشق بیکرانش رو نداشت.
خدا خدا میکنم پسرم مث من نشه.