درد بی درمان یعنی تو رفته ای در مه من هنوز از تو لبریزم
می خواھم بروم اما تا به کجا نمی دانم فقط می خواھم بروم به غربتی دیگر به عشقی دیگر و شاید به دردی دیگر حس رفتن تا ھمیشه رفتن وجودم رافرا گرفته است
جمعه و دلتنگی و پاییز و چشمی خیس اشک کو طبیب حاذقی تا درد ما درمان کند؟؟؟
دلت که گرفت دیگر فرق نمی کند داری برای کدام دردت گریه می کنی!
یک پاییز مادرم مرا زایید حالا پاییز که می شود درد می گیرم و زاده نمی شوم چرا؟
کسی که برای التیام درد انسان ها می کوشد مهربان است و کسی که برای درد حیوانات دل می سوزاند مهربان ترین انسانهاست… روز ملی دامپزشکی بر فعالان این عرصه مبارک باد
درد دارد وقتی ساعت ها می نشینی و به حرفایی... که هیچ وقت قرار نیست بگویی فکر می کنی
درد امروز من از فردایست کامید طلوعش نیست
گاهی باید رها کرد /باید نداشت/ باید نخواست / باید گریخت از انتظاراتی که آدم را پیر میکند و دردهایی که آدم را شکسته می کند...
محبت به نامرد ، کردم بسی محبت نشاید به هر نا کسی تهی دستی و بی کسی درد نیست که دردی چو دیدار نامرد نیست
چه کسی حرف مرا / درد مرا باور کرد؟ تو ...بیا با من باش
آن طبیبی که مرا دید در گوشم گفت درد تو دوری یار است به آن عادت کن
چه خوب بود که آدمی می توانست وقتی درد و مصیبتی دارد ماه ها بخوابد و چندین ماه بعد آسوده و تازه نفس از خواب برخیزد.
آرزو دارم بفهمی درد را تلخی برخورد های سرد را
زندگی همانند ستاره ها و مهتاب زیباست به جز زمان هایی که با ابرهای غم و درد پوشیده شده است
عادت کرده ام که این خیابان شلوغ هر روز سینمای من باشد من سالهاست پشت این ویترین خشک شده ام اینها درد من است من تنهامانکن این ویترینم
سهراب میگوید زندگی جیره مختصری است ... مثل یک فنجان چای ... وکنارش عشق است ... مثل یک حبه قند ... زندگی را با عشق، نوش جان باید کرد گاهی اما زندگی جیره ای از درد است مثل یک قهوه ی تلخ بی نسیب از قند است گاهی این زندگی...
پزشکان اصطلاحاتی دارند که ما نمی فهمیم ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند نفهمی بد دردی است خوش به حال دامپزشکان!
درد دارد همیشه دل کندن درد دارد تمام پایان ها
برای بعضی درد ها نه می توان گریه کرد ... نه می توان فریاد زد ... برای بعضی از دردها... فقط می توان نگاه کرد و شکست ...
هم دردی و هم دوای دردی
درد بی درمان شنیدی ؟ حال من یعنی همین ! بی_تو_بودن_درد_دارد می_زند_من_را_زمین
از درد ناله کردم و دَرمان من نکرد گویا دلش بِدَرد منِ ناتوان خوشَست...
گفتم مادر! گفت جانم گفتم درد دارم! گفت : بجانم گفتم خسته ام! گفت: پریشانم گفتم گرسنه ام! گفت : بخور از سهم نانم گفتم کجا بخوابم! گفت: روى چشمانم اما یکبار نگفتم ! مادر!، خوبم ، شادم…! همیشه از درد گفتم و از رنج.. جوانی ات رو با بچگی...