متن دلنوشته عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته عاشقانه
قبلا گفتم باز هم میگم بزرگترین دارویی
که برای یک انسان وجود داره یه انسان دیگست
تو که بخوای میتونی بهترین دارو باشی
تو که بخوای میتونی همه رو جادو کنی
بخوای میتونی مشتم رو بازش کنی
تو که بخوای میتونی این من دیوونه رو آروم کنی
میتونی قلب سنگم♥...
برای خوشبخت کردنم نیازی به معجزه نیست فقط بودنت را همیشگی کن
آغوش تومی برد مرا تا خورشید
الحق که تو لوبیای سحرآمیزی
ازعشق وامیدو زندگی لبریزی
بردرد دلم تو بهترین تجویزی
عشق تومثل هوای دم صبح است
تازه ام می کند کافیست کمی تورا نفس بکشم کافیست ریه ام را ازدوست داشتنت پرکنم
وقتی دستت تودست عشقته وآروم یه فشارکوچیک به دستت میده بی تفاوت ازاین فشار رد نشیا داره باهات حرف میزنه میگه دوستت داره میگه هواتوداره میگه حواست به من باشه میگه حواسش بهت هس میگه تنهانیستااین یعنی نهایت آرامش
یه روزی یه نفرمیاد تو زندگیت که می فهمی
اون چیزی که تورو روی زمین نگه داشته جاذبه زمین نیست ، وجود اونه
باز شیشه عطرت، شکست و هوای دلم پر شد از بوی تو
چتر پینه بسته ام سَر باز کرد و من خیس شدم از باران اشک های دلتنگی
باز شانه هایم سنگینی میکند از گرد و خاک خاطره های سرگردان
قفل لبهایم به دنبال کلید گمشده در لُکنت های دیدار...
جایی دِنج پیدا کن برا با هم بودن،
سکوت مردابی یا ایستگاه متروکه قطار فرقی نمیکند
فقط کنارم بنشین وسرم رادر آغوش بگیر
مانع بغض های بی بهانه ام نشو ،بُگذار باران چشمانم تاخیس شدن تَن پوشت محرم شود
آوازی که دوست دارم با ملودی دریا برایم زمزمه کن و...
عاشق که بشی...
چشماش میشه دنیات، به طوری که وقتی می خوای خودت و توی چشماش ببینی اشک توی چشمات جمع شه و بغض کنی...
عاشق که بشی...
دستاش میشه آرزوت، طوری که هر لحظه آرزو کنی که فقط یک لحظه دستاش و توی دستات بگیری...
عاشق که بشی...
آغوشش...
در حد یک تلفنِ ساده...
میخواهم صدایت را ببوسم.
حتی اگر حرفی نداشتی، سکوت کن
میخواهم هوایت را ببوسم.
گاهی برایم نامه ای بنویس،
میخواهم خطت را ببوسم.
و کاغذی را که زیر دست هایت عطرِ تو را گرفته...
عزیز مهربانِ دور نِشین من!
قلمت را نیز همراه نامه ها...
عشق تو می ارزه
به گریه های بعد از این خنده ها می ارزه
به نبودنای بعد از این بودنا می ارزه
عشق تو، به غصه های تنهاشدن می ارزه
به رفتن دو ماه دیگه ت می ارزه
به دوباره شکستن قلبی که با تو بند زده شد می ارزه...
کاش بودی و میدیدی تقاص نبودنت را قلبم چگونه از خونابه های چشمانم گرفت دیگر نه به امروز های بی تو و نه به دیروز های با تو می اندیشم فقط از فرداها میترسم فرداهایی که برای به آغوش کشیدنت سر از پا نشناسم تو سرزنشم کنی و من خونابه...
نه جانم خیال دور شدن از تو را ندارم،در فراسو ها بر روی ابرِ خیالِ با تو بودن سیر میکنم،به فکر محو شدنم نباش جانم هم بگیرند با سلامت دوباره زنده میشوم
«فاطمه دشتی»