زمزمه های دل غربت زده ام را به نسیم سپردم تابرساند به تو.
اسمش را گذاشته ام جانِ دل یعنی هم جان است و هم دل کار ما از عشق گذشته یعنی هنوز برای احساسمان اسمی پیدا نشده عجالتاً مال هم دیگر صدایمان کنید!
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کند هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند
دانهی سرخ اناریم و نگه داشتهاند دلِ چون سنگِ تو را در دلِ چون شیشهی ما
دل به نارنج لبت بستم و چال گونه هات یوسفم دیگر چرا من را به چاه انداختی؟
ز هر چه غم است گشته بودم آزاد فریاد از این دام زمانه فریاد ناگاه کمین گشود از مشرق دل یلدای سیاه گیسوانت در باد
ای دل به سرد مهری دوران صبور باش کز پی رسد بهار چو پاییز بگذرد
آنکه به دل اسیرَمَش در دل و جان پذیرَمَش ...️ ️️️
همیشه یادمان باشد که نگفتهها را میتوان گفت، ولی گفتهها را نمیتوان پس گرفت... چه سنگ را به کوزه بزنی، و چه کوزه را به سنگ؛ شکست با کوزه است... دلها خیلی زود ازحرفها میشکنند...!
در دل این گربه که ایران ماست دود سیاهی ست که تهران ماست بوی بدی در همه جا پر شده بوی مدیریت بحران ماست
بی جواب ترین سوال دنیا همونجاست که سعدی میگه: من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی؟؟
گویند که سوزد دل عاشق به جهنم سوزندهتر از هجر تو بر دل شرری نیست
تو سهم دیگری بودی و من درگیر رویایت خجالت میکشم از دل که عمری بازی اش دادم
زندگیاَم از روزی آغاز شد ؛ که دل به تو دادم ...
که میآید به سروقت دل ما جز پریشانی؟ که میپرسد بهغیراز سیل، راه منزل ما را؟
گلدان به گلدان تو را بوئیده ام اما هیچ گلی عطر تو را لو نداد خیابان به خیابان آواره تو شدم اما هیچ خیابانی نشانی از تو مسیر قدم هایم نکرد آرزو به آرزو تو را دعا کردم اما خدا به آرزویم پا نداد بانو! در خواستن تو من خسته...
دنبال دلیلم که چرا دل به تو دادم دیوانه و درگیر همین حس عجیبم...
عاقبت در شبِ آغوش تو گم خواهم شد دل به دریا زدن رود تماشا دارد...
راحت از این دل مرو، که جانممیرود!
از دل همه را تکاندهام، اِلا تو
ما بندهی دل شدیم و دل بندهی عشق ...
اگر یارش نخواهی شد مگیر از او غرورش را، که بازی دادن یک دل، سزایش مرگ و نفرین است
صدایت میکنم با عشق جوابم میدهی با جان همین جان گفتنت عشقم هوایی میکند دل را... ️️️
دل به هرکس میسپارم با دلم بد میکند در جواب خوبی ام او ظلم بی حد میکند