گریزانم از این مردم، که تا شعرم شنیدند برویم چون گلی خوشبو شکفتند ولی آن دم که در خلوت نشستند مرا دیوانهای بدنام گفتند...
تو همان عشقی که هر دم و باز دمَم از عطر تو جان میگیرد، و درهر نفس از تو دیوانه تر می شوم و هر لحظه از تو عاشق تر....
پارادوکس یعنی ندارمت و گاهی فکر از دست دادنت دیوانه ام می کند...
روزگاری من اگر... دیوانه ات بودم گذشت شمع بودی و من پروانه ات بودم گذشت
ای اندوه قشنگم زیبا! دیوانه نیستم من هنوز نام خود را به یاد می آورم از پرواز پروانه کیف می کنم و باران هنوز نبض مرا تند می کند و صدای تو را هنوز می شنوم که از دور دست ها مرا عاشقانه می خوانی فقط هر چه می گردم...
پاییز / باران و پنجره ای رو به رفتنت دیوانه ام اگر عاقل بمانم
بی آنکه تو را دیده باشم از تو هزار خاطره دارم دیوانه منم که آرزوهایم را باور کرده ام
هر کسی را بهر کاری ساختن کار من دیوانه ی او بودن است
شاید این غصه مرا بعد تو دیوانه کند که قرار است کسی موی تو را شانه کند...
️ لمس نفس هایت. ضربان قلب️م را بہ شماره می اندازد تو آرام نفس بڪش من لحظہ،لحظہ دیوانہ ات مے شوم
من دلم پیش کسی نیست! خیالت راحت... منم و یک دل دیوانه ی خاطر خواهت...
هوای آمدنت ایستگاه را هوایی کرده است مرا ... بی هوا دیوانه!
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفت هرچه کردم ناله از دل، سنگدل نشنید و رفت گفتمش ای دلربا دلبر ز دل بردن چه سود؟ از ته دل بر من دیوانه دل خندید و رفت...
ساخت ساعت شنی شوخی یک دیوانه بود دست ما هیچ ساعتی را بر نخواهد گرداند!
مردی از دیوانه ای پرسید : نام اعظم خدا را می دانی ؟ دیوانه گفت نام اعظم خدا نان است، اما این را جایی نمی توان گفت ! مرد گفت : نادان شرم کن چگونه نام اعظم خدا نان است ؟ دیوانه گفت : در قحطی نیشابور چهل شبانه روز...
در کوچه ، خیابان ، مترو صدای تو را می شنوم در خانه ، سکوت ، رویاها می گویند دیوانه ام می گویم دیوانه اگر بودم که صدای شما را می شنیدم
شیطنت های من دیوانه را جدی نگیر پشت این لبخند ها سی سال غم دارم رفیق!
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن و آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
هر کسے دیده مرا شاعر مجنون خوانده تو بگو ل️یلے دیوانہ شدن را بلدے؟
علم و ثروت را چه خواهم جانِ من من تو را میخواهم ای دیوانه جان
هر کسی را بهر کاری ساختند کار من دیوانهی او بودن است
دیدم تو را و همچون شعله های آتش شعله ور شدم از ره به در شدم دیوانه تر شدم
رفتارِ تو را علمِ سیاسی خواندم قانونِ دلت شبی ٬ اساسی خواندم یک هفته به کنکور عروست کردند.. دیوانه شدم روانشناسی خواندم !
مثل امواج دریا آمدی و ساحل قلبم را در میان خودت گرفتی ، همدیگر را دیوانه کرده بودیم با نوازش های هم ، آن سکوت عاشقانه رابه یاد داری در لحظه بوسیدن هم؟