رفت، به گمانم کسی منتظرش بود که اینگونه مرا زود رها کرد
هی می گویند رفت که رفت... آخر تو چه می دانی... با رفتنش هستی مرا هم برد...! شده ام آواره ی خاطره ها...!
گفت: قول بده... گفتم:چه قولی؟ گفت: که هروقت یاد من افتادی بخندی... رفت... همه فکر کردن اونقدرا هم دوسش نداشتم که فقط خندیدم... که همش خندیدم
رفت،رفت... زمین را به آسمان هم بدوزی هنوز هیچ پروانه ای به پیله بر نگشته است!
دلتنگم دلتنگ کسی که هیچکسم نبود... همه کسم شد! و در آخر بی کس ترینم کرد و رفت...
دردم همه در مصرع بعد است من ماندم و او رفت و نیامد...!
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفت هرچه کردم ناله از دل , سنگدل نشنید و رفت
من اونجایی شکستم که دوست داشتن منو فهمید ولی نخواست ، نذاشت ، رفت
عاقبت دیدی که ماتت کردو رفت
به شوخی گفتتم دیگر نمی خواهمت... خندید و رفت! فهمیدم شوخی من حرف دلش بود...
تا روزی که بود دست هایش بوی گل سرخ می داد از روزی که رفت گل های سرخ بوی دست او را می دهند
بیایید بیایید که جان دل ما رفت بگریید بگریید که آن خنده گشا رفت
آن که مست امدو دستی به دل ما زدو رفت در این خانه ندانم به چه سودا زدو رفت خوست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
گاهی فقط باید تا عزیز ماند! این را از کسی آموختم که دیشب رفت و اسمش را در دفترم جا گذاشت...!