بوی یلدا را می شنوی؟ . انتهای خیابان آذر... . باز هم قرار عاشقانه ی پاییز و زمستان . قراری طولانی به بلندای یک شب . شب عشق بازی برگ و برف... . پاییز چمدان به دست ایستاده! . عزم رفتن دارد... . آسمان بغض کرده و می بارد.. ....
بوسه های نوبرانه ات در دل سرمای زمستان️ همچون چای داغ قوری مادربزرگ عجیب می چسبد انقدر که دلم می خواهد مدام تکرارش کنم...
هوای بی تو بودن سرد است .. ناگهانی بیا .. غافلگیرم کن .. مگذار با چشم به راهی و درد بگذرد این زمستان ...
زمستان بود سرد بود ردِّ پایِ ما در برف بود .. از تو چه پنهان عشق خواستنت را به جانم انداخته بود .. حوالی همین عاشقانه ها بزمی مهیا بود .. دستم در دستت شانه به شانه خانه ی آرزوها نزدیک بود .. خاطرم از داشتنت جمع بود آسوده خاطر...
صبحانه ام، میل لبخندهای تو ... دستانت را، به دستانم گره بزن! چشمانت را، به چشمانم بیاویز! می خواهم، یک زمستان را عاشقانه در میان عطر نرگس پیراهنت، گرم کنم!!!️ ️️️
خنک کن دلم را با بوسه ای وسط این زمستان️ بیش از هر چیزتو می چسبی ...!
زمستان بود ... بوسه ای آتش زدیم ... و گرم شدیم ... ️️️
زمستان.️ یک تو می خواهد.️ یک تو که دستانش را بشود بی هیچ دلهره ای گرفت... یک تو که بشود این خیابان های یخ زده را گرم قدم زد...
دست مرا... محکم تر بگیر لحظه هایمان را در آغوش بکش رسالت این فصل سرد این زمستان جز این نیست... گرم شویم از عشق گرم شوم از تو️ ️️️
هنوز منتظرم با بهار برگردی اگرچه رنگ زمستان گرفته سالِ خودم...
بخند ای بر لبانت رنگ فروردین که لبخندت گواهی می دهد هرگز زمستان بر نمی گردد!!
زنان عاشق پاییز را بهانه می کنند مردان عاشق باران را... اذر که می رسد شهر به یکباره شاعر می شود! باران و پاییزو عاشقانه ها دلت را گرم می کند تا اخر زمستان...
مردِ مغرور دوست داشتنی ام! این زمستان، این سوزِ دلچسب و این هوای نوبرانه تنها کنار تو با یک فنجان چای گرم میچسبد! که بنشینیم کنار شومینه... و از پشت پنجره هوای زمستان را تماشا کنیم... تو برایم مولانا بخوانی ای که در باغ رخش ره بردی گل تازه به...
هوا سرد شده به فکر آمدن باش؛ آمدنی که رفتن نداشته باشد.. آغوش گرمت فصل زمستان را هم، دل گرم می کند..عجب.....️ ️️️
کاش آدم ها مثل فصل ها بودند؛ زمستان که مى شدند سرد که مى شدند مى رفتند بهاری مى شدند تازه مى شدند گرم مى شدند بر مى گشتند،،،
سرنوشت را باید از سر نوشت شاید این بار کمی بهتر نوشت عاشقی را غرقِ در باور نوشت غُصه ها را قِصه ای دیگر نوشت از کجا این باور آمد که گفت گر رَود سَر برنگردد سرنوشت گل بکاریم از دل گِل گُل بَرآریم در زمستان در بهاران زیرِ باران...
اینجا هنوز زمستان است،بهار با تو پس از قرنطینه می آید
ای عشقت ، آذوقه ی روزهای سرد من ! تمامِ زمستان را با دوست داشتنت سر می کنم ؛ واژه واژه هیزم می ریزم ، نمی گذارم ، نمی گذارم ، آتشِ این شعرها خاموش شود...!️
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
زمستان همان ردٍّ پای...️ قشنگی ست، که از عشقِ من و تو روی برف می ماند.️
دلا، دلا غمین مباش و تقدیرت را تاب بیاور بهار نو، دوباره باز پس می دهد، هرچه را که زمستان از تو ربود. و چه بسیار که بهرِ تو مانده است! و چه زیباست، جهان هنوز! دلا، هر چه خوشش می داری همه را، همه را می توانی دوست بداری!...
من این صحنه را از بچگی دوست داشته ام زنی ڪه در پاییز برای مردی در زمستان شال گردن می بافد. ️️️
زمستان دست های تو خود شعریست به بلندای پرواز و گرمای تابستان
شاید اگر بیست سال پیش یکنفر مى نشست روبرویم و برایم از این روزها میگفت، فقط و فقط میخندیدم و از کنارش رد میشدم... در سالى که گذشت، حال هیچکداممان خوب نبود... سال که تحویل شد، سیل خانه هایمان را برد... همین که مى آمدیم از نو بسازیم، زلزله مى...