پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کودک که بودم ، فکر می کردم تاریخ انقضا مختص ادم ها نیست و فقط ، مختص خوراکی هایی است که آقا جانم برایم می خرد ، مثل همان آبنبات های کوچک نعنایی که تاریخ انقضایشان روی جلد سبز براقشان ، خودنمایی می کرد. بزرگتر که شدم دریافتم ؛ اتفاقا ادم ها هم تاریخ انقضا دارند و تاریخ انقضای ما تا زمانی که برای دیگران منفعت داریم روی پیشانیمان مُهر می خورَد....
از لمسِ نگاهِ توتا حضورِ احساسِ منجایی که هر قسمش جنون و دلدادگی است.دوست داشتنت راساده و بی تکلفدوره می کنم.دیگر چه فرقی می کند ،کجای تقدیرم ایستاده باشی ؟وقتی که خالق زیباترینقصه های من هستی...
درونِ قفسِ تنگِ تَنم ،روحِ من آرام نیستکه این آبادیِ ویران شده راتاب و توان ، رخت بستهو پریشان تر از اندیشه ی مناین تیره شب ، احوالِ من است.صحبت از مرگ هم نیست.صحبت از اندوهی استکه در دلِ من سَر به مُهر باقی ماند....
دفترم را باز می کنم و در صفحه اولش ، واژه هایم نام تو را خط می کشند.تویی که اتفاقا جدا از همه ای.می نویسم به شوق توبه نام نوربه نام عشقنقطه ی عطف تمام زیبایی هادوستت دارم خدای من. زهرا غفران پاکدل...
راه دوست داشتن بعضی آدم ها همیشه لغزنده است.خواسته و ناخواسته به تن لحظه هایت زخم می زنند و زور دوست داشتنشان به هیچکدام از این زخم ها نمی چربد.نگاهشان که می کنی ؛ غریبه هایی را در لباس آشنا می بینی که به تازگی پوست انداخته اند.رفتارشان را با توجه به موقعیتشان تغییر می دهند و از این تغییر صد و هشتاد درجه ایشان ، انگشت به دهان می مانی. زخمی که از این دسته از آدم ها می خوری یک سر و گردن کاری تر از دیگران است. نه حرمت محبتت را نگه می دارند و ن...
حتما شنیده ای که می گویند بعضی دردها ، وصله تن آدم نیستند. از همان هایی که پینه می بندند به لحظه هایت و بغض را ته گلویت می چسبانند.می دانی ! صبر آدم ها را اندازه هم نساخته اند . بعضی ها قد و قواره ی صبرشان به این دردها می رسد بعضی ها هم نه و اگر صبرت به این دردها قد ندهد برای اینکه کم نیاوری مجبوری دنباله اش را بگیری و تا انتهای این دردها با خود به یدک بکشی. اصلش این است ، بعضی دردها باید باشند تا واژه صبر از چشم نیوفتد.زهرا غفران پاکدل...
می گویند بزرگترین درد آن استکه انسان را به سکوت وادار کندوقتی که در تمام قصه های من ، تو همان درد پنهانی ! از هجوم واژه هایم به سکوت پناه می برم.زهرا غفران پاکدل...
خان جونم خدابیامرز عاشق خیاطی بود.عادت داشت ، چایی که بار می گذاشت ، کنار عطر هل و چای بابونه ، بساط نخ و سوزن هایش را هم پهن می کرد.در پشت آن چرخ خیاطی قدیمی مارشالش می نشست و زیر لب آهنگ جان مریم محمد نوری را زمزمه می کرد نطقش که باز می شد ؛ پندهایش هم شروع می شدند.از همان حرف هایی که تا همیشه در ذهن آدم می ماندند.یک روز از میان بساطش نخی را بیرون کشید و آن را سه گره کور زد.گره اول به هر زور و سختی که بود با دستش باز شد.گره دوم را...
بغض هایممیراث دارِ زخم های کهنه اند.با خنده هایی که طعم تلخی گرفتهفریادهایی که با سکوتخفه کرده ام ، در میان حنجره امدق می کنند.واژه هم حال مرا نمی فهمد.و این شب ها قبل از خواببرای آوار این حجم از دلتنگی\\وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ\\ می خوانمزهرا غفران پاکدل...
می دانی رفیقدلم برای کودکی هایمان تنگ شده ،همان زمان که بزرگترین دغدغه ی زندگیمانترک خوردن لاک ناخن هایمان بود.حسرت هایمان در انجام ندادن تکالیف مدرسه خلاصه می شد.در میان بازی های روزگار بزرگ شدیم و نفهمیدیم کی حسرت هایمان هم با ما بزرگتر شدند.آهِمان عمیق تر شد.و دلتنگی هایمان آنقدر وسعت یافتکه دیگر در واژه نمی گنجد.زهرا غفران پاکدل...
دیگر یادت را به رسمیت نمی شناسم.فراموشی به خورد استخوان هایم رفته.به حرمت تمام زخم هایی که برای التیامشانتا پای غرور جنگیده ام ، از میام تمام خاطراتم حذف شده ای.حتی صدایت را ؛که روزی ، نت زیبای زندگیم بود ،دیگر نمی خواهم.می گویند : بی رحم شده ام :)زهرا غفران پاکدل...
خدا اشنای غریبی که در هیاهوی زندگی گمش کرده ایمهمینجاست ، درست کنار من و توولی حضور همیشگی اش باعث شدهیادش کم رنگ شود ،میان فکرمانحرف هایماناعمالماناما همین حضور دائمی اش قشنگ ترین تکرار دنیاو نگاه مهربانش تجلی زیباترین عشق هاست.دلت نگیرد از بی مهری هایادت باشدبه جبران تمام بی کسی هایتخدایی داری فراتر از حد تصور بخشنده.زهرا غفران پاکدل...
قسم بر ...واژگان ِکاغذیِدر خیالِ منکه تو...زیباترین،شعریمیانِ واژگانِ منزهرا غفران پاکدل...
غصه گر هست بگو تا باشدمن هنوز می خندم...《بی خیالِ من و این مردم وهی زخم زبان می خندم》گریه دارم ولی باز ببین می خندممن خدایی دارم ...که در این مهلکه ی دردآشوبسَرِ هر زخم دلم می گریدزهرا غفران پاکدل...
تق تق در را می کوبید.می دانستم کیست!!!مخاطب خاص تمام روزهای من ،خدا ،پشت در بود.با لبخندی از جنس مهربانیکنارم نشست و با نگاه نوازشگرش منتظرم بود.مثل همیشه برای بیان آنچه در دل داشتم ، تاخیر کرده بودم.و من ، مانند هر روز برای پذیراییجز حبه تلخ های غصه و پریشانیچیزی نداشتم که جلویش بگذارم.با رحمتش تمام دل پریشانی ها رارُفت و روب کرد ، مثل هربار.هربار که گنجشک دلم تپیدن می گرفتو آسمان چشمانم متلاطم می شد.با رافتی که داش...
در کوچه های یخ زده شهر مادنبال مفهومی به نام عشق نگردعشق واژه زیبایی استو مردم این دیارهر چیز زیبایی را خرابش می کنندزهرا غفران پاکدل...
شاید بشه گفتزیباترین نگاه بعد از مادر ،متعلق به خواهره.یکی که با یه لحظه نگاه به چشماتتا ته بغضتو می فهمه.خواهر که داشته باشی ؛واژه دوست دارم روبیشتر از معنای واقعی کلمه دوست داشتندرک می کنی چون خواهر دوست داشتنشبه عظمت بارونه ؛ بی واسطه ، بدون سوال ،فقط می باره.زهرا غفران پاکدل...
زندگی درد قشنگی است که به آن دل بستیمگاه آنقدر بی رحم که نفست می گیردگاه آنقدر شیرین که گمانت آرددنیا در کف توستو همین هم شاید ساده ترین قصه یک انسان استگاه باید خندید به همه دلهره هابه هوای گلی از خاک خدابه امید فرداکه در پس نعره پر لحن سکوت پنهان استزهرا غفران پاکدل...
پدر یک کلمه سه حرفی کهپشت خیلی هامون بهش گرمه. ستون محکم شونه هاش پناهگاه امنیه که میشه خیلی از دلتنگی ها رو توش بارید. وقتی پتک روزگار ، بنای وجودت رو از هم می پاشونه با پناه دستای مهربونش دوباره آجر به آجر ساخته می شی.دختر که باشی ، بلندترین شعر عاشقانه روزگارت پدرته وقتی زیر سایه ی مردونگیش بزرگ می شی و پا به پای غم و شادی هات هست ، بهشت روزگارشو بهت هدیه می ده ولی بهشتی زیر پای خودش نیست ، کاش سوره ای هم به نام پدر نازل می شد.زهرا غفران...
در این روزها گریزانم از منی کهبه تاراج می برد هستی خویش راباید کفش هایم را در بیاورمو پاورچین پاورچیناز خودم دور شومآنقدر دور که دیگرنباشم ،نبینم ،نشنومزهرا غفران پاکدل...
مادرم نمی دانم چگونه خطابت کنم چرا که تو سایه خدا روی زمینی ، اگر عشق خطابت کنم در توصیف تو کم گذاشته ام چرا که واژه عشق با وجود تو جان گرفته ، بی شک بهشت جهنم می شد اگر زیر پای تو نبود. مادرم ، ماه درخشان شب های تیره و تارم ، بتاب تا بار دیگر عشق را در دستانت معنا کنی و مهر را در دامانت بگسترانی ، مادرم تو والاترین یادگار قلب تپنده تاریخی ، تو یادگار حوا و مریم و زهرا و زینبی و قسم به نامت که در اذهان تا ابد جاویدان تداعی خواهد شد ، چرا که زهرا ...
اگه یه روز خدا ازم بپرسه بزرگترین نعمتی که بهت دادم چی بوده؟بدون شک میگم دوست داشتن توکم نیست داشتن کسی که اینقد به تن لحظه هات آرامش تزریق کنه که وقتی باهاش درد و دل می کنی ، حس کنی انگار خدا نشسته کنارت داره با دقت و حوصله به حرفات گوش میدهحتی اگه یه دنیا هم مقابلت وایسته ،پشتت گرمه به حضورش که از جنس کوهه.اصلا همه جهان یه طرف ، حمایت و دوست داشتن تو یه طرف .آقای داداش ، تو شیرین ترین رفیقمی.می دونستی؟زهرا غفران پاکدل...
می گویند فراموشت کنماما تو ؛از خاطر دلم حذف نمی شویآخر قصه ما دلزدگی نیستوقتی هنوز ،دوست داشتنت بوی بهار نارنج می دهد.زهرا غفران پاکدل...