مرا تنها رها کن با خیالت...
آغوش گرم خویش دمی بگشای تا پیش پای وصل تو جان ریزم...
به دار و ندارَم نگاه کن ، که هیچ به جز عاشقی نماند! تمام وجودم همین دل است ، تمام دلم بی قرار توست...
اگرچه باز نبینم به خود کنار تو را عزیز میشمرم عشق یادگار تو را ...
بگذار در بزرگی ِ این منجلاب یأس دنیای من به کوچکی انزوا شود
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند دیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند
مرا هزار امید است وهر هزار تویی...
قصه اینجاست که شب بود و هوا ریخت به هم من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم...
ستارهها نهفتم در آسمان ابری دلم گرفته، ای دوست! هوای گریه با من . . .
صدای تو گرم است و مهربان چه سِحر غریبی درین صداست صدای دل قلبِ عاشق است که این همه با گوشم آشناست
تمام دلم دوست داردت تمام تنم خواستار توست بیا و به چشمم قدم گذار که این همه در انتظار توست
گر بوسه می خواهی بیا، یک نه دو صد بستان برو این جا تن بی جان بیا، زین جا سراپا جان برو صد بوسهٔ تر بَخْشَمَت، از بوسه بهتر بَخْشَمَت اما ز چشم دشمنان، پنهان بیا، پنهان برو
گیرم درخت رنگ خزان گیرد تا ریشه هست ساقه نمی میرد
مرگ پیش از مرگ یعنی زندگی بی شور و عشق این چنین مرگی شکارم کرد و در دامم کشید
اگر دردی در این دنیا نباشد کسی را لذت شادی عیان نیست چه حاصل دارم از این زندگانی که گر غم نیست شادی هم در آن نیست
من با توام ای رفیق با تو دیریست که با تو عهد بستم همگام توام بکش به راهم همپای توام بگیر دستم
ای زن چه دلفریب و چه زیبایی گویی گل شکفته ی دنیایی گل گفتمت ز گفته خجل ماندم گل را کجاست چون تو دلارایی؟
با قهر چه می کشی مرا من کشته ی مهربانیم یک خنده و یک نگاه بس تا کشته ی خود بدانیم
مرا هزار امید است و هر هزار تویی شروع شادی و پایان انتظار تویی
یار من دلدار من غمخوار من مایه ی امید قلب زار من دوریت امشب روانم تیره کرد لشکر غم را به جانم چیره کرد
می خواهمت که خواستنی تر ز هر کسی کو واژه ای که ساده تر از این بیان کنم ؟
می جویمت، می جویمت، با آن که پیدا نیستی می خواهمت، می خواهمت، هر چند پنهان می کنم بازآ که فرمان می برم، عشق تو با جان می خرم آن را که می خواهی ز من، آن می کنم، آن می کنم