شعر زیبا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر زیبا
نام غزل: دلدادگی
هرکسی دارد به سینه یک غم پنهان خدا
درد قلب ما که شد دلدادگی نزد شما
درد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشق
درد ما درمان ما تنها تویی ای عشق ما
عاشقانه کن صدایم عشق من ای نازنین
می تپد قلبم برای آن صدا کردن...
هر بار که مرا به یاد می آوری
سینه ام ترک برمیدارد
کاش خرده های استخوان
در خواب هایت را
ببوسی...
زهره تاجمیری
از پشت پنجره آرزوهایم،
هر شب در رویاهایم،
آن کودک شاد را می دیدم،
که بر روی سبزه ها سرخوش می خرامد،
صدای خنده هایش را می شنیدم،
اما صد حیف و افسوس،
که فقط،
خواب او را می دیدم.
نام شعر: تو هم مثل من
خیاطم باش
بدوز دلت را به دلم
من تو را
ثانیه به ثانیه نفس میکشم
زندگی ات میکنم
تا تو سیر کنی در هوای من
تا بی هوا هوادارم باشی
نقاشم باش
خودت را عاشق من بکش
آشیانه من را در آغوشت بکش
من...
گوشه ای از بهشت را،
با لبخندت می نمایی،
دری از آن می گشایی.
نغمه های شادی و سرور،
از آن به گوش می رسد.
تو می خندی،
اما دریایی از آرامش در دلم
پدیدار می شود.
در پرتوی نگاهت،
آفتاب مهر بر وجودم می تابد ؛
و من، در...
گفتن تنهای سخت هست نمی توانی
ولی من تنها نیستم تو هستی می دانی؟!
هر جا برم همراه منی تو ای جانان جانی
همراه من آهنگ ها قشنگ می خوانی
آری تو همه جا با منی از من دور نیستی
همه جا با من هستی هنوز هم می مانی
هرکسی...
غرق تو بودم عمر رفت و حواسم نبود
حال بعد این همه وقت این جوابم نبود
از من عاشق گذشتی و رفتی چه زود
حال مرا این چنین بد کردی چه سود
به تو می گویم ای رفیق نیمه راه حسود
من عاشق این همه جور و جفا حق م...
گویند که شعر بنویسم دوباره
ما عقل مان را دادیم به اجاره
قلبمان ز روزگار شده پاره پاره
خوب میشود با یک نگاه یا اشاره
حال از تو می پرسم راه و چاره
که عقل بردی و دل را کردی پاره
شب شد
شب تو بی من بخیر است
این برای سرنوشت ما
حتما خیر است
اگر بگویم به تو
برگرد و دوباره بشو
ماه شب های تار من
جواب تو
حتما خیر است
مجید محمدی(تنها)
تخلص تنها کانال تلگرام👇🏻
https://t.me/majidnegah
آن که رفته، رفته هرگز او نمی آید سرا
او که رفته با کسی همدم شده چه بی صدا
بی وفایی در زمانه بدخدایی می کند
باوفاها هم شدن در این زمانه بی وفا
درد من از آشنا شد همدم من وای من
زخم کاری را فقط همدم زند هی...
لبریز از عشق شدی
هر بار که نگاهت میکردم
و با چشم هایت
شعرهای نهفته در قلبم
را میخواندی...
مأوا مقدم
«نور گمشده»
در ساحل زمان،
موج سکوت و سکون،
به سپیدی موهایم می خورد؛
خستگی از دل جبر سیاه زمانه،
می دمد در رویاهایم بی امان.
روزهای سپید پیش رو،
زمانه ی سیاه در سرزمین خستگان،
پشت سر.
در فراسو امید، آرزو.
در پنجره ی شب،
به دنیایی از ستاره...
چه نافرجام ایّامی است،
در بهار عاشقی.
تا آمدم دلداده و مجنون چشمانت شوم،
پاییز شد..................
حسن سهرابی
بیا تو هم
روزی اگر که حوصله داری بیا تو هم
در سایه سار سرو و چناری بیا تو هم
از کوچه باغ مهر و محبت سحرگهی
در جستجوی سیب و اناری بیا تو هم
از کافه های شهر و محل بی خبر نباش
با ما به پای شام و...
نگاه کن
تمام هستیم خراب میشود
شراره ای مرا به کام میکشد
مرا به اوج میبرد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب میشود..
برشی از شعر آفتاب می شود
باید گذر کرد،
باید گذشت،
همراه جوش و خروش نهر
و من، مسافر مسیر آب
حال خواه برکه باشد
خواه سراب،
یا که مرداب.
مقصد رهایی است.
باید بود رها،
رها شد و رها ماند،
در هوای مه گرفته کوچه.
مثل کوچه در حسرت رهگذرم.
من و کوچه ناجی همیم...
میلاد حضرت محمد ص
مشرق دامنه ی نام و نشان روشن شد
نور شادی بدرخشید و جهان روشن شد
سخن از عهد عتیق است و شنیدن دارد
کعبه از ریختن سنگ بتان روشن شد
آب دریاچه ساوه سر خشکیدن داشت
یا دلیل دگری داشته؟... آن روشن شد
طاق کسری شب...
چشمانش باز بود اما خاطره نداشت.
چشمانش باز بود اما امید نداشت.
دلش صاف بود اما چاره نداشت.
ذهنش روشن بود اما فکری نداشت.
لبش باز بود اما خنده نداشت.
عشقش پر از کینه بود اما راهی نداشت.
نویسنده ملینامدیا
آه، چه اندوه بزرگی ست گذر تند زندگی،
پس از هزار سال از مرگم،
در یک گورستان متروکه،
باران نم نم می شوید خاک از روی تنم،
آنگاه کودکانی بازیگوش، به جمجمه ام لگدی می کوبند،
و هر یک از استخوان های تنم در دهان سگی پشمالو،
پراکنده می شوند...
عاشقان را در گورستانی،
در کنار آسیاب های بادی،
در زیر سایه ی چند سپیدار و سیب و بید،
به خاک بسپارید،
تا با قار قار کلاغان در آن تنهایی ژرف گور،
افزون شود اندوه شان...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
اینک کودک استبداد،
گردن بندی به سینه دارد،
از شاپرک های مرده ی آزادی...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
جویباری که آبش از بیشه ی دور،
آرام آرام می آمد،
ناگهان دست های تو را لمس کرد ،
و به تندی گریخت در دشت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )