شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
گر شکوفه ها
هر غروب تریاک ظلمت بکشند،
بە خود هراس راه مده.
آن چه تمام نشدنی ست،
روشنایی ست...
شعر: بختیار علی
برگردان: زانا کوردستانی
🌒
انسان با سایه اش مى میرد
درخت با ریشه اش
پرنده با آسمانش
تو ولى بر پایى
همچون درخت هستى
سبز و زرد مى شوى
و باز بالایى
امیر برغشی
درجمهوری کلمات
واژه ها فراری اند
جغرافیای نگاهت را ببند
عشق نشانه گرفته انقلاب چشمانت را
نسرین حسینی
دست تبرها را باید بوسید
همین طور
پای چوبه های دار را
که از بطالت نجات دادند
جنگلِ بکرِ پَکَر را !!
«آرمان پرناک»
من و مداد دستم،
من و شمع روبرویم،
سه تایی،
در خانه ی پر از نبودنت،
به گفتگو نشسته ایم
عشقت را...
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
ساده و سپید و پاک
همچون دانه ای برف
به ظرافت و نرمی
بر لب هایت خواهم نشست،
تا با نفس هایت آب شوم...
شعر: دلسوز صابر
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
قبلن ها
کوچه ها همچون دیگ مسی پخت ذرت
پر بود
از کودکانی که با پیشبند سفیدشان
جست و خیر می کردند.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
همچون صحرا،
لبریزم از رویای ابدی آب
اگر از تشنگی هم، هلاک شوم،
باز گل های سرخ بر پیکرم خواهد رویید.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
با مدادی قرمز
تیری بر سینه ام نقش بزن!
بگو مقصر خودش بود،
دستانش تیر و کمان بود.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
ای آشوب دل بی گناه من!
ای مروارید ته دریاهای مواج!
ای خنجر نشسته بر کنج سینه ی من!
چرا میان دو چشمه ی جوشان چشمانم،
اینقدر زیبا می درخشی؟!
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
چقدر با خودم غریبم!
به دنبال نشانه ای کوچک از خویش می گردم،
شاید خودم را به یاد بیاورم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
سخنان من،
همچون خوشه های انگور ساده اند
چنانکه در محضر آفتاب
عریانی خویش را می نگرند،
از شرم سرخ می شوند و شیرین...
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
از روی سادگی و سردرگم،
دروازه ی خانه ی را کوفتن!
به این امید که زندگی
با لیوانی آب خنک
در به رویم بگشاید.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من چنان شمع
از ترس سوختن نخ درونم،
ذوب شدن خودم را از یاد برده ام.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
هر گاه که می بینمت
ماهی سرخ درون حوض سینه ام
خودش را به حوض سپید پیراهن می کوبد.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
جهان برایم،
خیلی کوچک شده است.
افسوس که پر پروازم را چیدند و
ناچار باید در تاریکخانه ی بودنم، بمانم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
چه نادان است،
آنکه یارش را
از گوشه ی دیوار می پاید،
بی آنکه به سویش قدمی بر دارد!
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
این همه آه های سرد
از سینه ی من برون می آیند،
آنجا که گرم ترین جای تنم است.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
چون رشته ای پیچک
به دور تو پیچیده ام و
دیگر خویش را از تو باز نمی شناسم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
از زیبایی گل ها هم،
به هراس خواهم افتاد.
اگر احساس کنم،
دیگر عاشق نیستم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
پروردگار من پاک و ساده ست!
پروردگار من،
میان شر شر قطرات باران است!
بارانی که عمق خاطرات را
سرریز مژده ی وصال می کند.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی