شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
خاطره ها
روزی به پیش آینه سنگم زدند خاطره ها
نیش و کنایه، تیر و تفنگم زدند خاطره ها
از سمت قاب عکس سرخ و قشنگ شرابیم
زخم زبان به زردی رنگم زدند خاطره ها
مثل خزانکه برگ خشک و نزار و تکیده را
دائم به باد مغلطه انگم زدند...
تو شهر آشوب می فهمی؟
زبان عاشقم وابسته ی نام تو خواهد بود
لبان تشنه ام در نشئه ی جام تو خواهد بود
تمام کوچه های شهرک بابونه می دانند
زمانم چکه چکه نذر پیغام تو خواهد بود
همان روزیکه جلد دانه و دامت شدم گفتم
گمانم این کبوتر ساکن...
گذاشتی؟!
سر به سرم گذاشتی و جاگذاشتی
هر بار روی زخم دلم پاگذاشتی
از بسکه غمزه های نگاهت قیامتست
یک شهر را به آتش سودا گذاشتی
با آن که با خیال خودم خو گرفته ام
آیا به حال خویشتنم واگذاشتی؟
پنداشتم به داد دلم میرسی ولی
هر روز را به...
فریاد
برای هر سکوتی قاتلی با نام فریاد است
جهان جامانده دیرینه های جمع اضداد است
در آرامش نمی ماند عبور گله آهوها
شکار لحظه گاهی آشنای تیر صیاد است
اگرچه خون مظلومان عالم ساده می ریزد
عدالت کاخ برجا مانده ی اقلیم بیداد است
مگیر از شب سکوت آشنای...
معدنکاری
به سنگ خاره می جوید نشانی های معدن را
مگر یابد کلید قفل ناپیدای معدن را
چکش در دست و بار سنگ روی شانه ها دارد
خدا یاری کند دست و دل جویای معدن را
به خاک آلوده ای از عرصه کار و تلاشی که
گشوده روی صنعت جاده...
چشمهای تو خداوند غزلهای منست
شور لبهای تو در تک تک اعضای منست
شهد گل خوردن زنبور و عسل دادن او
شکل لبهای تو و شکل غزلهای منست
چشم من کاش که یک گوشه ز دنیای تو بود
به خدا گوشه ی چشمت همه دنیای منست
غم دلبسته شدن روزی...
در خویش می سازم تو را ، در خویش ویران می کنم
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
جانی به تلخی می کَنم ، جسمی به سختی می کشم
روزی به آخر می برم ، خوابی پریشان می کنم
در تار و پود عقل و...
از اولِ این قصه تو هم باخته بودی...
در باورت از عشق چه ها ساخته بودی!
گفتی که چرا آخرش این شد؟ به تو گفتم:
با مُهره ی سرباز دلت تاخته بودی!
گفتم که... فریب است! فریب است! فریب است!
رفتی و ندانسته و نشناخته بودی...
ویران شدنت این همه!...
آتش افتاد به جان وبه جهان از پی تو
قدحی غرق شرابم که پرم از می تو
به سر زلف تو سوگند که در قبله گهت
بهر غم ناله کنم همچو نوای نی تو
ساده بودست دلم ،باخت بتو قافیه را
می رود سوز زمستان به سراغ دی تو
هرکه...
یک روز می آیی که من در انتظارت نیستم
تو فکر ماندن می کنی من اهل ماندن نیستم
ارس آرامی
بیمار بیماریم..
بهاران آمدند رفتند ولی ما همچنان از کوچ بیزاریم
نخواهم گفت اما..در نگاهی عاشقیم بیمار بیماریم
نظر داری..
آینه ای..لبخند زیبایی به لب داری
صد بوسه بر چشمی غزل داری
پنهانی هم باشد نگاهش کن
خورشید زیبا را نظر داری
این شب ها ماه را که نگاه می کنی
خورشید زیبا را نظر دارد و ما را بر حذر..
اگر جانی برنجانی و یا قلبی بلرزانی
بنا داریم اگر دین را ، میانِ آتش و ناری
و گر انسانیت حکم است ؛ در آن هم تو ناکامی
که شرط آدمیت نیست ، همنوعت برنجانی
ز هر رنگی ،زهر قومی،ز هر مذهب و یا دینی
بدان گر جان برنجانی،رها هرگز...
خداوندا در این عالم چه می بینم
زمین را پر گل و پر غنچه می بینم
گل و بلبل شقایق های زیبا را
گلستان را میان باغچه می بینم
چو دلتنگم برای آن سفر کرده
رخ دلبر به قاب طاقچه می بینم
غنچه دهان برگشود، در چمن و باغ و راغ
باغ دلم بی گُل است ، غنچه خندان بیا
خنده زنان می روی ، بیخ و بنم می کَنی
مقصد و مقصود من ، قبله جانان بیا...
بدو خواهم سپرد این جان زیبا را..
گرم آن ترک شیرازی
بدست آرد دل ما را
کجا لایق بداند او.؟
سمرقند و بخارا را
بدو خواهم سپرد
این چشم زیبا را
نگاه ها را
و بر جان و تنش
صد بوسه خواهم زد
نفس هایی
گوارا را
در ان بیقوله...
فروختم دین و آیینم..
شبی در خواب دیدم آمدی جانا به بالینم
چنان ماه شب تابان هزاران رخنه در دینم
تو کردی و شرابی مست خوردم تا سحر بیدار
برای بوسه بر چشمی فروختم دین و آیینم
ازچراغانیِ چشمان تو من جان دارم
بی تو یک نسبت نزدیک به باران دارم
روشنم از تو و آن منحنیِ لب هایت
من به لبخند پر از صبحِ تو، ایمان دارم