شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
پیش تو جامه در برم نعره زند که بر درم
آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان...
- هوشنگ ابتهاج -
شبم تاریک و مهتابم تو هستی
عزیزم دلبر نابم تو هستی
به دین عاشقانم ای مسلمان!
نمازم عشق و محرابم تو هستی
بادصبا
دلی دارم نگارا همچو مجنون
ز هجران و ز غمها گشته پرخون
به چشم عاقلان دیوانه ام من
چو ساقی راهی میخانه ام من
چو شیرین و چو لیلی و چو عذرا
شدم سرمست آن صهبای مینا
دو چشمم پر زغم چون پیرکنعان
ز فرقت بی قرارِ یوسفِ جان
غزلگوی...
این دل، به هوایِ تو غزل می خواند
از دوریِ تو ابر، شده می بارد
ای سروِ خرامانِ من ای عشقِ نهان
با من تو بمان، دلم تو را می خواهد
بادصبا
در رهگذر عمر تویی مونس و غمخوار
ای گوهر نایاب! تویی رونق گلزار
محرم به شب بی کسی ام هستی و جانی
جانت به سلامت که شدی یار وفادار
بادصبا
ز دوری تو دارم آه و حسرت
به همراه دلم صد درد و محنت
کجایی؟ بی وفا یارِ دل آزار
شدم محکومِ تنهایی و غربت
بادصبا
فروغ دیدگان من کجایی
شدم بیمار و جانم را دوایی
جهانم با تو روشن، بی تو تاریک
چرا پایان ندارد این جدایی
بادصبا
شدم دیوانه ات، دیوانه ام باش
به ساغر، باده ی جانانه ام باش
اگر گردد به کعبه ، حق پرستی
تو گردان، گردِ من ؛ پروانه ام باش
بادصبا
لبخند بزن ، آمده صبحی دلخواه
لبریز غزل گشته ، چه زیباست پگاه
رقصان شده بر شاخه ی گل پروانه
خورشید جهان، بوسه زده بر رخ ماه
بادصبا
جان و تن سوزد ز عشقی که همه جان وتن است
خوش نباشد غیر این شمع و گل و پروانه را
بادصبا
دلبری را بلدم ، ناز کشیدن بلدی
گر به سازِ تو برقصم ، تو خریدن بلدی
ای که گفتی که تو را عاشقم ای باد صبا
عشق را دیدن و از عشق شنیدن بلدی
بادصبا
تا غنچه بخندد و پر از ناز شود
تا صبح جهان دوباره آغاز شود
ای عشق بیا هلهله انداز به جان
تا گلشنِ دل از تو پر آواز شود
-بادصبا
به دیدارم بیا ! دلتنگم امشب
به مانند صبا ، دلتنگم امشب
زدی آتش ، دلِ دیوانه ام را
ز دوری، بی وفا! دلتنگم امشب
بادصبا
عطرِ گل و باران و ترانه کافیست
دنیای من و تو عاشقانه کافیست
لبخند بزن، رسیده فصل پاییز
یک صبح قشنگ و شاعرانه کافیست
بادصبا
کجایی بی تو سرگران، منم تنها به این دوران
امید و همدمم هستی و بر دردم تویی درمان
بادصبا
در آسمان صلح و صفا
ما شعله های حادثه دربر کشیده ایم
بر سینه های یخ زده خنجر کشیده ایم
تا پهنه های آبی دریای بی کران
دور از خیال واهمه لنگر کشیده ایم
چون صخره این و نعره ایام رفته را
در موجکوب ساحل باور کشیده ایم
ما را...
سالانه های من
شب آمد و سکوت غریبانه های من
باران گرفته غربت ویرانه های من
من ماندم و خیال تو و حسرت وصال
ماهیکه دل سپرده به افسانه های من
بار غمی به دوش خودم می کشم ولی
یاد تو ماند و زخم سر شانه های من
رفتی و...
از شوق لبریزم برای دیدن یار
هر لحظه در فکر توأم در فکر دیدار
کی می رسد آن لحظه و کی می رسی تو
در کنج آغوشت برایم جا نگهدار
تو نازنینی ناز خود را می فروشی
من عاشق تو هرچه نازت را خریدار
یک شب بیا از صورت من...
تُو خودِ رویایِ عاشقانه ای
تُو طلوعِ بکرِ یک ترانه ای
گیلاس لب هایت را از کدام باغ می توان چید؟
و لیموی سینه هایت را!
اصلا بگو
زیبایی تو در تشبیه به کدام گل
می تواند وجه شبه باشد؟
انگار هیچ شاعری نمی داند
که زیبایی را تو آفریده ایی!
هرجا که خنده بر لب ها غنچه بست
هرجا که...
توتم
تو شهرآشوب زیباچهره چیزی کم نداری که
پری رخساره ای، دلشوره ی آدم نداری که
تو با حسن خدادادت جهان را زیر سر داری
خدا را شکر می گویم تو اصلا غم نداری که
سحر با مهر تابانی و شب با ماه رقصانی
تو کار دیگری در صحنه ی...
چشمت
سرشار تو گردیدم و دیوانه چشمت
کی می دهی ام راه به کاشانه چشمت
ای کاش خراب تو شوم تا که بسازند
اهل نظر از غمزه مستانه چشمت
یک عمر به قدقامت اندام تو ماندم
تا بشنوم از قصه و افسانه چشمت
تدبیر چه داری که به آتش زده...
اصلا ب کسی چه من وتو درتب عشقیم
ما پایه ی هر روز هم و هر شب عشقیم
اصلا به کسی چه دل ما تاب ندارد
در موج زمان حسرت قلاب ندارد
ماه بغلی چشم عسلی دختر کوفی
من مثنوی گیجم و تو کل حروفی
من منتظرت میشوم از پارک...