متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
منم که به یادت غمی به دل دارم
تو نیستی که ببینی چه عالمی دارم
گذشته ام ز تو و هر چه غیر از توست
بدان که بی تو ، من از روزگار بیزارم
عجب نباشد اگر جان دهم درون قفس
شبیه مرغک آوازه خانِ تب دارم
به جانم آتشی...
چندیست که از چهره ی خندان خبری نیست
ابری شده دلها و ز باران خبری نیست
حالا که درختان همه سبزند و زمین سبز
صد حیف که از فصلِ بهاران خبری نیست
دلها همه پژمرده شد از سختی ایّام
در سینه ی پُر درد ز درمان خبری نیست
درگیر به...
امروز مینویسم برای دخترم...
دختری ک می توانست باشد،اما می دانم هیچوقت
دستان کوچکش ،پیچ وتاب موهای خرمایی اش آن چشمان درشت و ب رنگ شبش،یا شایدم درست مثل چشمان پدرش ،دوگوی قهوه دلربا میان آن صورت سفید و لبهای کوچک صورتی سهمم نخواهد شد...
دخترم خوب است بدانی روزی...
باورش نمیشد ک بالاخره بعد کلی انتطار عشقش برگشته باشه،،،دیگه خبری ع اون همه بی خوابی و دلتنگی نبود،حتی میتونست ع ته دل بخنده،،تموم وقتش رو با عشقش میگذروند...مشغول چت کردن با عشقش بود،،انگار با برگشتن عشقش دنیارو بش داده بودن،،،قربون صدقه های گاه و بیگاه دوباره از سر گرفته...
حواست هست چندوقت است ک حال ِ مرا نپرسیده ای...؟!
مگر یک احوالپرسی ساده چقدر زمان میبرد؟!
بیا و بپرس حالت چطور است؟!و من باز هم تمام درد ها و غمهایم را پشت چهره خندانم پنهان کنم و بگویم ؛خوبم جانا...:)
و تو هیچوقت نفهمی ک پشت آن خوبم گفتن...
تا حالا برای کنترل بغضتان در جمع به خوردن خوراکی متوصل شده اید؟!
امتحان کرده اید ببینید حتی خوراکی مورد علاقه تان با طعم بغض ، مزه زهر میدهد؟!
و آنقدر تلخ است که هر موقع جایی امتحانش کنید ، به یاد بغض آن شب می افتید!
نویسنده: کتایون آتاکیشی...
منم و خانه ای سرشار از عطر تو
قاب عکس های خاک گرفته ات
پنجره ای که دیگر باز نمیشود و شومینه ای که گرم نخواهد کرد و صدای قدم هایی که نزدیک نمیشود و سرمای خاطراتی که از لباس گرم عبور میکند و...
جای خالی تو!
نویسنده: کتایون آتاکیشی...
بعضی آدما موندنی نیستن،،هرچقدم بخوای خودتو بخاطرشون ب آب و آتیش بزنی باز ی بهونه ای برا رفتن دارن،،اما خدا نیاره اون روز رو ک بخوان یهو برن،،،من میگم هیچ رفتنی مث یهویی رفتن آدمو زمین نمیزنه...و اونجاس همش ی سوال تو ذهنت اکو میشه،ک چرا یهو رفت؟!
و اون...
خیلی سخته بیاد ناشناس بت پیام بده و بگه؛منو نمیشناسی ک درسته؟! وتوام برا اینکه بتونی بیشتر کنار خودت داشته باشیش،تظاهر کنی ک نمیشناسیش،،،واونم بیشتر از قبل با حرفاش دلتو بشکنه و بذاره بره...:)
ماه نوشت🌙
این بار دلم کمی متفاوت تر با ت سخن بگوید؟
گاهی دلم سخن گفتنت را خواهان است..
گاهی دلم نگاه کردنت را میخواهد..
گاهی..
دلم...
ت را میخواهد..
اصلا!
بیا بگذریم.
ت مرا نمیخواهی..
من هم ت را...
ت را...
(نفس عمیق) 🙃
نمیشود!
نمیتوانم دروغ بگویم ک نمیخواهم...
نویسنده:...
\کودک درون\
بخند کودک غمگین درونم...
من رنج های زیادی پشت سر گذاشته ام
که سر پیچ همین خیابان...
در انتظار بزرگسالی تو هستند.
...
...
بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)
حوضچه ای شد،
-چشمانم!
پُر از ماهی وُ اشک!!!
وقتی فهمیدم،
دیگر نمی بینم
-چشمانت را
لیلا طیبی(رها)
نپرس ای دل که آن دلبر چرا رفت
بپرس از حال من بر من چه ها رفت
تمام لحظه هایم رنگ غم شد
که روزی از کنارم بی صدا رفت
درسته که رفتی!
ولی هنوز این قلب به عشق تو میتپه»؛
گاهی از شب ها متنفر می شوم
تازه ساعت ترافیک دلتنگی ها شروع می شود
نه می توان خوابید
نه می توان بیدار ماند
فقط می توان،
هر لحظه با درد مُرد
ولی من میگم تن فروشی رو خودتون بهمون یاد دادین¡ همونجایی ک آرایشگره برگشت گفت موهات هم بلنده هم خوش رنگ اگه بخوای می تونی از ته بزنیش اون وقت با قیمت خوب برات می فروشمش
و این تازه اول ماجرا بود...
افسردع شدع بود،دیگع حتی تمایلی ب خوردن پاستیلایی ک ی روزی تنها خوراکی مورد علاقش بود نداشت،،حتی با دیدنش اشکش درمیومد چون اونو یاد عشق ازدست دادش مینداخت...ع رو تخت بلند شد و ظرف پاستیل رو ع میز برداشت محکم پرتش کرد رو زمین..پاهاش جون نداشتن همونجا افتاد رو زمین...
آدم هارا به بهانه اینکه بدانند با خودشان چند چند اند تنها میگذاریم
مدتی بعد برمی گردیم و میبینیم از آنها منفیِ خاطرات باقی مانده!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
تو اتاقش رو تخت لش کردع بود..فکرو خیال عین خورع مغزشو میجویید...اما چاره چی بود؟؟!اونقد تنها بود ک فقط دلش ی جفت گوش شنوا میخواس ک فقط کمی درد دلشو بگع بلکه کمی عاروم بگیرع...اما نبود کسی نبود،،،اونی هم ک همع کسش بود ۸سال بود ک زیر خروارها خاک خواب...
فکر نمی کردم مادرم تنها بره اما دیدم میره
فکر نمی کردم بره تو خاطره ، اما دیدم میره
مادرم رفتی و خانه شد پریشانت
مادرم چشمان خیس خانه حیرانت
مادرم کو خنده ی زیبای چشمانت
مادرم کو شانه های نرم و آرامت
بخواب مادرم از این به بعد آروم...