من و سرمای این فصل و یه فنجون قهوه رویِ میز یه برگ کاغذ واسه دردام یه مُشت شعرِ خیال انگیز من و این قهوه ی تلخ و یه مُشت سیگارِ سوزونده داره کَر میشه احساسم دلم پیش تو جا مونده
جنگ باشد قحطی باشد قهوه ام تلخ باشد سرد باشد چه اهمیتی دارد تو باشی همه چیز خوب است …
قهوه قاجار را بی خود شلوغش کرده اند تیغ تیز آن نگاهت بیشتر عاشق کش است
من به تمامِ چیزهایی که از تو خاطره ساخته اند ، ایمان آورده ام به ساعتِ شماطه دار رویِ میز ، به عطرِ نان ، و سَر رفتنِ قهوه یِ اولِ صبح ، به شوقِ زنگ هایِ وقت و بیوقت ، به جوهرِ آبیِ خودکار و به تمامِ اتفاق هایِ...
تلخی بی کسی ام قهوه ی مر غوبم کرد
دلتنگی ترانه ای که طعم تلخ قهوه ی تو را در سر گیجه هایش بیاد می آورد
بعضی وقتها تو قهوه میسازی بعضی وقتها قهوه تو رو !
کاش تمام ناممکن ها ممکن شود، مثلا به توفکر کنم و تو بیایی! و همه ی قهوه هایم؛ با تو شیرین شود...
دلم یک فنجان قهوه ی داغ می خواهد و یک دوست که بشود با او حرف زد و بعد پشیمان نشد...!
تلخ نه الکل است و نه قهوه... می دانی چیست!؟تلخ به یاد آوردن قول و قرارهای اولین روز دلدادگی بود! که به خیالمان قرار بود ابدی شود...
دلگیر تر از ھوای پاییز شدم از قھوه ی چشمان تو لبریز شدم از بس که در این شھر ھواخواه توأند با ھر که تو را خواست گلاویز شدم
وقتی گفتم با من بمان فنجان قھوه از دستت افتاد صدای پیام گوشیت آمد چشمانم را برای چند ثانیھ بستم ودوباره باز کردم وجای خالی تو تا ابد در نگاھم حک شد
تو چای را بریز به روی باورم که لک شود... من به ماه فکر می کنم... به قهوه ای که تلخ و بی شکر تو را ته دلم ، نشانه رفت...
خسته ام...!خسته از خوردن پی در پی یک قهوه تلخ که در این نیمه غرب عشق شرقی مرا داده به باد...با لبی خشک و رخی زرد و دلی خون آلود خواهم افتاد براه باورت آیا هست امشبت مهمانم...به هوای چای دارچینی تو آمده ام. خسته از خوردن پی در پی...
یک فنجان قهوه به من بدهید شکر لازم نیست تلخ می خورم یک استکان چای به من بدهید قند لازم نیست تلخ می خورم می خواهم تمام تلخی ها را یک جا َسر بکشم شاید تمام آن تمام شود...
عشق یعنی سلام اول صبح بغض با یه ترانه ی غمناک داغ بودن با بوسه ای از دور مثل اعجاز قهوه و کنیاک
وقتی ندارَمَت، وقتی نمیتوانم، روبرویَت قهوه بنوشم... کافه ها، بودنشان به چه درد میخورد...؟