بگذار برگردم همانجا که دلم را جا گذاشتم بروم دلم را از کنارچرخ خیاطی مارشال مادر م بردارم آفتاب بیداد می کند بگذار برگردم سایه ام را از کنار سرو قامت پدرم بردارم دستم کنار باغچه ریحان مادرم جا مانده است بگذار برگردم دست و عطر زندگی را از آن...
خدایا ما را به خوشی های معمولی زندگبمان برگردان آنقدر معمولی که فقط حال دلمان خوب شود مادر بزرگ با چارقد سپید و پیراهن گل گلی زیبایش بدون سمعک با آرامش خاطر سریال سالهای دور از خانه را نگاه کند مابینش برای اوشین دل بسوزاند و مادر شوهر بدجنس اوشین...
مدتهاست که آغوش را در آرامش ندیده ام و گویا سالها در ممنوعه های درونم در بندم، صدای شکستن استخوانهایم گوش زمان را می آزارد.باران بی چتر میخواهم و پاییز همان پاییزی که زادروز توسط و همان تولدی که من هرسال به یمن آمدنت در تاریکی شمع روشن میکنم ودعا...
امروز اتفاقی یکی از کارنامه های دوران راهنماییم رو پیدا کردم نشون بابام دادم که جو خونه رو نوستالژیک کنم گفت یادم نمیاد کتک این رو بهت زده باشم کمربندشو کشید دنبالم کرد