به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را کآنچه در وهم من آید تو از آن خوبتری
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت
و به همراه همان ابر که باران آورد مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
در میان دو عدم، این دو قدم راه چه بود؟ که کشیدیم درین مرحله بس خواریها
شده ام پیر همین اول جوانی ام به خدا پیر شدم در پس ویرانی ام
زندگی سرتاسرش عشق است وشور تا توانی تو جوانی کن ، جوانی ای دلا
ای جان جان جانم تو جان جان جانی بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
بیا که حالِ پریشان من چه پی در پی شبیه زلف تو در باد، "شانه" می خواهد
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب، در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست،
چو شو گیرم خیالش را در آغوش سحر از بسترم بوی گل آیو
قدرت عشق بنازم که به یک تیر نگاه جان شیرین بفروشند دو بیگانه به هم
آنچنان جای گرفتی تو به چشم و دل من که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا
دلم از سینه به تنگ است خدایا برهان هرکجا در قفسی مرغ گرفتاری هست
ز بی دندانی ایام پیری نعمتم این بس که فارغ دارد از فکر و خیال رنج مسواکم
گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستی من عاشق توام تو بگو یار کیستی
صدایی به رنگ صدای تو نیست به جز عشق، نامی برای تو نیست
تویی زاینده رود و من پلِ الله وردی خان ترک افتاده بر جانم نخواه اینگونه ام ویران
امشب از پیش من شیفته دل دور مرو نور چشم منی، ای چشم مرا نور،مرو
وعده بوسه به صد مهر در آبان دادی هر چه جان کند تنم مهر به آبان نرسید
وقتی جوابم می دهی با عشق:جانم من صاحب عالی ترین حال جهانم
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
ناخوش او خوش بود در جان من جان فدای یار دل رنجان من
دلم را جز تو کس دلبر نباشد به جز شور توام در سر نباشد
اگر عشقی که از تو در دلم دارم عیان گردد رود از یاد مردم قصه ی مجنون و لیلایش