گریه کن بر حال خویش ای موج از دریا ملول لحظهای دیگر تو در آغوش ساحل نیستی
عاقبت در شبِ آغوش تو گم خواهم شد دل به دریا زدن رود تماشا دارد...
تویادتنیست ولیمنخوببهیاددارم برایداشتنت، دلیرابهدریازدمکهازآبمیترسید...!
ساکنان دریا پس از مدتی دیگر صدای امواج را نمی شنوند... چه تلخ است قصه ی عادت...
جمعه باشد غروب باشد دریا هم باشد تو نباشى این خودش غمگین ترین شعر جهان است
آزاد نخواهی شد تقلا نکن ماهی درون تنگ دریا فقط زندان بزرگتری است
نه ! تو دریا نیستی من هم که ماهی نیستم! بی جهت اغوش خود را سوی من وا کرده ای!
برای کسے دل به دریا بزنید که همسفر بخواهد، نه قایق...
شک ندارم اشک می ریزند ماهی ها در آب اشک ماهی ها نباشد آب دریا شور نیست...
درد من حصار برکه نیست! درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است!!
همرنگ تمامآرزوهاے منے غارتگرقلب وجاݧ ودنیاےمنے دور ازتو نفس ڪشیدنم ممڪن نیست مݧ ماهے تشنہ ام تو دریاے منے.
به همین زودی همه چیزتمام میشود واین چشمه بیقرار که ازبالای کوه سرازیراست درآغوش دریا آرام میگیرد.
طرح زیبایی در سر ابر است آبشاری به عظمت دریا
فکر تو دریاست و من شنا نمیدانم
بعضیا نمیتونن بگن دوست دارم اما بجای اون میگن: مواظب خودت باش سرما نخوری هرموقع رسیدی خبرم کن دیر نخوابی،،خسته میشی اینا خیلی دلشون دریاست..
اجنه های رودخانه سنجاقم کردند وگرنه ماوایم دریابود
رودخانه است راهش دهید...راهی به دریایش دهید...مستانه و طوفانی است...راهی به دنیایش دهید.
آه ... ای ماه ماهی تنها را تو به دریا برسان
دریا برای مردن ماهی بی اختیار فاتحه می خواند ماهی به خنده گفت که گاهی هجرت / علاج عاشق تنهاست