معرفت کن...بیا تو خوابم دلم تنگ شده بیا ببینمت...
قلم فریاد کن دلتنگیم را
دلتنگی آن است که جسمت نتواند به آن جایی برود که جانت به آنجا می رود.
دلتنگی بلندترین دیوار از سخت ترین زندانی بود که می خواستم از آن فرار کنم...
دلتنگی یعنی تو باشی او ، نباشد.
پنجره را باز کردم تنها از دل تنگی هایم به آسمان گفتم نمیدانم چرا ابری شد ...!
روزهای سختی رو میگذرونم !!! وقتی که نیستی همه چیز تنگ میشود نفسم دنیایم دلم !
این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی ، باز دیوار است
به قدر جمعه ی یک پادگان سرباز دلتنگم
دلتنگی مثل شکستگیه روی عینکه هر جا رو نگاه کنی میبینیش...
کمی آغوش تعارف کن من دلتنگیِ محضم
هرچه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی تا بداند غم تنهایی و دلتنگی ما
دل تنگی را نمی شود سنجاق کرد به یک فصل زمانی که نبودن ات همیشگی ست
گاهی وقت ها آنقدر دلتنگت میشوم که میخواهم تو را از خیالم بیرون بکشم و ببوسم...
من در غم تو؛ تو در هوای دگری! دلتنگِ تو من، تو دلگشایِ دگری!
زمستان است و بیشتر از برف دلتنگی می بارد.
این دو روز زندگی روی مدار سرعت است لحظه دلتنگی اما ثانیه یک ساعت است
نگاهت کردم! قلبم به درد نیامد سرجایش ماند، آرام شد. تازه می فهمم دلتنگی یعنی چه!
می گذرد این عمر در دلتنگی بمیرم برای دلم که پیر شد به پای دلتنگی...
اگه دل تنگی میتونست دلیل مرگ باشه من روزی هزار بار میمردم!
تلخی نبودنت را این شب ها با یادت شیرین می کنم.
آخرین لحظه ی این سال کجایی بی ما؟ یار باید همه جا پیش عزیزش باشد
و چه کسی خواهد فهمید در این حوالی از دلتنگی من؟؟؟
چتر بهانه بود چشمان باران زده شانه هایت را کم داشت...