تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
ای که قلبی مهربان داری و لبخندی چو گل روزگار و خانه و کاشانه ات لبریزِ گل
ای عشق! ای بزرگترین آرزوی من فردای من بدون تو فردای کوچکیست
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم
سهم ما در وسط معرکه ی عشق چه بود؟ غم و دلتنگی و حسرت، همه یک جا با هم
چک چک صدات... بوی گل و خرمن طلات اسمت نبات خنده نبات و لبت نبات
به داروها نیازی نیست وقتی که تو را دارم علاج خستگی هایم ،فقط آغوش درمانیست...
پیش مردم جز بدی از من نمی گفتی، ولی از تو نامی هر کجا آمد گرامی داشتم...
عاشق کشی، دیوانه کردن، مردم آزاری ! یک جفت چشم مشکی و اینقدر کارایی؟!
جان به کف، خنده به لب، شعله به دل، شور به سر جان فدا در رهِ جانانه عشقیم هنوز
بوسه ای دزدیده ام قاضی مرا محکوم کرد گفت بگذارش همان جایی که دزدی کرده ای...
معروف شده خنده ات آنقدر که هر کس لبخند تو را می برد از شهر به سوغات
گذشت خوبی ام از حد، به شک دچار شدند به احترام، کمی خم شدم، سوار شدند!
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
چو رنج بوده فقط سهمم از جهان شما خوشا به کنج اتاقم، خوشا جهان خودم
سلام ای عشقِ دیروزی، منم آن رفته از یادی که روزی چشمهایم را، به دنیایی نمیدادی
حال خوبی ست، بیائید خرابش نکنیم عشق اگر در زده خیر است، جوابش نکنیم
چمدان بسته ام... امّا چه کنم دشوارست فکر دل کندن از آغوش تو یعنی وطنم...
چنان تنهای تنهایم، که حتی نیستم با خود نمی دانم که عُمری را، چگونه زیستم با خود
تورا جانم صدا کردم، ولیکن برتر ازجانی
بوسه هایت شوک برای قلب بیمار من است ایست قلبی کرده ام ،یک شوک دیگر لازم است
مرض قند من از یاد لبش جای خودش تازگی موی فرش باعث دل پیچه شده!
جانم فدای زلف تو آندم که پرسمت کاین چیست موی بافته، گویی که دام تست
عید قربان آمدو عیدم شده چشمان تو ای به قربان نگاهت جان من قربان تو