جمع شاگردان مرا استاد می خوانند و من در کلاس عشق تو از بچه نو آموزتر...!
نکند بوسه بمیرد خبرش گم بشود دل شکستن نکند مایه ی فرهنگ شود...
نگاهم می کنی قلبم، درون سینه می لرزد نگاهم کن، نگاهِ تو به درد سینه می ارزد!
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم ور به غیر از تو بود، هیچکسم هیچکسم
خسته از نامردمی ها در مسیر روزگار از نفس افتاده بودم عشق دستم را گرفت
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
تا نیفتادم نفهمیدم که شادی می کنند دشمنانم بیش، اما دوستانم بیشتر
چشم و ابرو و رخ یار چه زیباست ولی من گرفتار لب و فتنه ی یک خال شدم
هرچه دوری کرده باشی عشق مثلِ بومرنگ بی محابا می کند سویت کمانه بیشتر
من روی دِل تو کار کردم یک عُمر امّا نشذم سنگ تراشی قابل...
چو ز چهره برگشایی تو نقاب، عقل گوید قلم است و نرگس و گل نه دهان و چشم و بینی
نقش چشم آبی ات آخر مرا نقاش ساخت هر چه پنهان کرده بودم دیدگانم فاش ساخت
مرغ دلم پر می کشد اندر هوای دیدنت آرام جان باز آ، که من مشتاق آن خندیدنت
داغ ماتم هاست بر جانم بسی در دلم پیوسته می گرید کسی!
ترسم که چشم تا بگُشایم، نبینمت مژگان ز بیمِ هجرِ تو، بر هم نمی زنم
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
ای که قلبی مهربان داری و لبخندی چو گل روزگار و خانه و کاشانه ات لبریزِ گل
ای عشق! ای بزرگترین آرزوی من فردای من بدون تو فردای کوچکیست
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم
سهم ما در وسط معرکه ی عشق چه بود؟ غم و دلتنگی و حسرت، همه یک جا با هم
چک چک صدات... بوی گل و خرمن طلات اسمت نبات خنده نبات و لبت نبات
به داروها نیازی نیست وقتی که تو را دارم علاج خستگی هایم ،فقط آغوش درمانیست...
پیش مردم جز بدی از من نمی گفتی، ولی از تو نامی هر کجا آمد گرامی داشتم...
عاشق کشی، دیوانه کردن، مردم آزاری ! یک جفت چشم مشکی و اینقدر کارایی؟!