به فتوای دلم سر در مسیر عشق می بازم اگرچه عقل می گوید که دل بستن خطر دارد
عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر
دستان گرم عشق ، جای تفنگ نیست، قلبی که می تپد، میدان جنگ نیست،
چون به ترازوی عشق هر دو برابر شدیم مهر تو کم می شود، عشق من افزون چراست؟
دانی که من و تو کِی به هم خوش باشیم؟ آن وقت که کس نباشد اِلا من و تو
بسکه لرزید دل از شوق تو ای لعبت مست شیشه ی توبه ز طاق دلم افتاد و شکست
من دعا گوی توأم هر شب و شب می داند,؛ دل ما قبل تو، اینقدر مناجات نداشت!
تو ندیدی که چه سخت است ببینی عشقت پیش چشمان تو با او که نباید، باشد
بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس یکی منم که ندانم نماز چون بستم
ساده بودم که دلم را به امانت دادم گرگ بودی که دریدی و رهایش کردی...!
به انتظار نبودی ز انتظار چه دانی ؟
"دیدار شد میسر و بوس و کنار هم" خوابی که تعبیر نشد حتی یه بار هم!
به جز دلم، لبت از هر چه هست، تنگ تر است بخند! خنده ات از دیگران قشنگ تر است!
به لطف بوسه بر عکس تو، روی صفحهٔ گوشی همین امروز یا فردا، لبم از کار می افتد!
آمده فصل بهار و خبری نیست زِ تو ترسم این است بیایی و دگر دیر شود
من بعد از این ایامِ سخت روزه داری از بوسه واجب تر ندارم هیچ کاری
ناخوشِ او خوش بود در جان من جان ، فدای یارِ دل رنجانِ من حضرت مولانا
گفتی زِ سرت فکر مرا بیرون کن! جانا، سرم از فکر تو خالیست، دلم را چه کنم…؟
آمدی قصه ببافی که مُوَجَه بروی؟ در نزن، رفته ام از خویش کسی منزل نیست
گفته اخبار که عید فطر است و ولی من روزه ام کذب محض است این خبر، رؤیت نکردم من تو را...
قبول حق عبادات و حلول عید، تبریک خوشا آن کس که گامی با خدایش گشت، نزدیک
قصدِ رفتن داشتی، گفتم در آغوشم بکش قبلِ مردن می خرد مؤمن کفن را زودتر...
چنان گلی که هوس می کنم برای تبرک به دست خویش ز پیراهنت گلاب بگیرم
عرق نشسته به پیشانی تو.. در پی آنم که شیشه نزد تو آرم کمی گلاب بگیرم