دلم از نبودنت پر است ، آنقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد !
آمدی قصه ببافی که موجّه بروی در نزن ، رفته ام از خویش ، کسی منزل نیست
بهمن هم آمد مدفون نشدندخاطراتت
خیلی دلتنگ توام ، نمیخوای برگردی ؟
برف اندوه می بارد تو می روی که باز نگردی تا برف اندوه جای پای تو را سفید کند
گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم بغض کردم خود خوری کردم نگفتم بارها
خنده های زورکی را خوب یادم داده ای مهربان بودی ولیکن مثل مهماندارها
انقد به فکر رنگی کردن دنیاش بودم که دنیای خودم سیاه شده!! .
تو برفی آرام می باری و می روی و من یک عمر نبودنت را چکه خواهم کرد!
ای شادی جان سرو روان، کز بر ما رفتی از محفل ما چون دل ما، سوی کجا رفتی؟ تنها ماندم، تنها رفتی
همه شب نالم چون نی که غمی دارم دل و جان بردی اما نشدی یارم با ما بودی ،بی ما رفتی چو بوی گل به کجا رفتی؟ تنها ماندم، تنها رفتی...
تو از همه به من نزدیکتر بودی... و رفتنت مرا از همه غمگین تر کرد... به من بگو آخرین شاخه... چطور می شکند...
کافه ای بی حوصله ام... با میزهای یک نفره... و قهوه های لال... سال هاست... در من... خبری از آمدنِ عشق نیست... .
گفتنی نیست،ولی بی تو کماکان در من نفسی هست،دلی هست،ولی جانی نیست
آه آری،این منم اما چه سود؟ او که در من بود دیگر نیست،نیست ...
سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجرهی عشق چهها میخواهی
جاݩِ همه را مرگ میگیرد جاݩِ مرانبودݩِ تو
پرسید رنج چیست؟ گفت:دوست داشتن تویِ دلت جوانه بزند، درختی شود ولی نگویی ...
از وقتی تو برآورده نشدی دیگه آرزو نکردم.
دنیای بی او نه چشم لازم دارد نه پنجره
حالا که میروی همراه جاده ها، برگردو پس بده تنهایی مرا بی خاطرات تو بی آرزوی تو دل را کجا برم شب گریه را کجا...
نه آروم میشم از گریه نه یادت میره از یادم نمیدونم به این دنیا تقاص چی رو پس دادم...
آسمون سیاه ابر پاره پاره شرشر بارون داره میباره... حالا رفتی و من تنها ترین عاشقم رو زمین تنها خاطراتم تو بودی فقط همین
من نمیدانستم معنی هرگز را تو چرا بازنگشتی دیگر...؟