«صبح» باشد و پاییز و یار در بوسه ی صبح حاجتِ هیچ استخاره نیست!
صبح من روی نَفَس های تو تنظیم شده با هر نَفَست صبح من زیباتر است!
با تو هر بار سلام و با تو هر صبح بهشت خیرِ هر روزِ من از بوسه ات آغاز گرفت
اگر هنوز هم برگی از عشق مانده بر شاخه ها ی خاطرت، با مهر بیا...!
سال نو می شود... با برق چشمان تو آنجا که هم تو می خندی و هم لب های بهار!
سبزه را من به هوای تو گره خواهم زد... که «تو» دنیای منی سبز بمانی همه عمر!
از خود دفاعی نداشتم وقتی لبان او حالت بوسه داشتند
امروز عجیب هوس کرده ام در آغوشت ... "مرداد" را مزه کنم.!
مسئول نهایی آرامش جهان... آغوش عجیبِ حضرتی... به نام زن است!
سال هایِ زیادی است به اشغالِ تو در آمده این دلِ همچون فلسطین بی دفاع...!
به دل نگیر دُرُست همان لحظه هایی که بیشتر دوستت دارم بهانه هایم شروع می شود...
نرم نرمک میرسد اینک خزان خوش به حال عاشقان
موهایت را ببند! این فصل به بادهایش معروف است، دل من به هوایی شدن....
پائیز، با مهر ست، اما با «تو» پر مهرتر می شود...
شبیه بمب ساعتی ست خنده هایت... تو بترک از خنده من بمیرم...
ای من به فدای اون همه ناز نگاهت دلبر
می گویی سلام و تمام ترانه های عاشقانه جهان در من جاری می شود
طلوع آفتاب در نیمه شبان؛ چشم هایت
از خواب من گذشته ای به آرامیِ قویی در دریاچه ی پاییزی
نیمه شب ِ گیسوانت کنار می رود؛ ماه ِ تمام
دوباره بوی شب بوها بلند شده یا تو از این حوالی گذشته ای؟!
خدا به خیر کند عاقبت این همه زیبایی را ان شاءالله در آغوش من
«تو»دوست داشتنی ترین نسخه ای هستی که می شود پیچید!
"ماندن" تنها انتخاب من است؛ گاهی کنارت، گاهی چشم انتظارت...