موهایت را ببند! این فصل به بادهایش معروف است، دل من به هوایی شدن....
پائیز، با مهر ست، اما با «تو» پر مهرتر می شود...
شبیه بمب ساعتی ست خنده هایت... تو بترک از خنده من بمیرم...
ای من به فدای اون همه ناز نگاهت دلبر
می گویی سلام و تمام ترانه های عاشقانه جهان در من جاری می شود
طلوع آفتاب در نیمه شبان؛ چشم هایت
از خواب من گذشته ای به آرامیِ قویی در دریاچه ی پاییزی
نیمه شب ِ گیسوانت کنار می رود؛ ماه ِ تمام
دوباره بوی شب بوها بلند شده یا تو از این حوالی گذشته ای؟!
خدا به خیر کند عاقبت این همه زیبایی را ان شاءالله در آغوش من
«تو»دوست داشتنی ترین نسخه ای هستی که می شود پیچید!
"ماندن" تنها انتخاب من است؛ گاهی کنارت، گاهی چشم انتظارت...
دوست داشتن تو فتوایِ دل است
عاشقی کن که عاشقی کردن به وقت درد مثل پابرهنه به دشت شقایق دویدن است
به خنده هات ، به چالِ گونه هات گاهی می شود سوگند خورد اما به چشم هات ، همیشه
مرا محکم بغل کن زنده خواهم شد به آسانی که گرمای تنت در گردش خونم اثر دارد..
دستت را بگذار بر قلبم دختری که بعد از تو دوستش خواهم داشت دخترمان خواهد بود!
و عشق پزشک حاذقی ست که نسخه یِ تمام درد هایم را لابلای موهای تو پیچید
قشنگی صبح، به اینِ که خورشید با صدای خَنده تُ چِشم باز کنه..
سرد است هوای نبودنت اما من با خیال تو گرم میشود زمستانم
چشمانت آفتاب سرخ عشق است؛ و من هم آفتابگردانی... که میگردم با هر تابشِ رخِ نگاهت...
بغلم میکنی و آزاده ترین اسیر میشوم در بندِ تنت.
آفتابگردان شدن چه زیباست آفتابی که تو باشی
تو را به جای تمام ارزو هایم دوست میدارم !