سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دوستم بدار عزیزمهمیشه که سیاهی ها پشت درمان منتظرمان نایستادندگاهی هم دنیا دست مهربانی خود را بر روی سر گلدان شمعدانی سفالی گوشه ی حیاط اَش میکشدهمیشه خورشید پشت ابر نمی مانددستت را به من بده عزیزمبیا،باهم راه برویم تا به کوه برسیمابرها آن جا سفید تر و زیباتر اندبهار می آید با گرمای ظهر تابستان می خندیمبه خش خش برگهای پاییزی می رسیمزمستان هم تمام میشودوبالاخره ما هم به مقصد می رسیمآری،اُمید می آید من را نگاه بیانداز مح...
موج می زندبر کلافگی خیابانحضور خسته ی آفتابشهر پر از ماهی هایی ستکه تا ارتفاع هزار پا از سطح دریادر آکواریوم آرزوهای شانبرج می سازندیک نفر در خیابان فریاد می زند :باید در ابرها شنا کرد-بارما شریبی- خیابان تشنه ی زمین خوردن است...
(تناسخ)می گویند آدم تنها یک بار می تواند زندگی کند اما یادم می آید یکبار روحم را در کالبد دختری فقیر در سوز و سرمای زمستان یافتم. بار دیگر خودم را در جسم یک مرد پیدا کردم. با آن جسم دزدی کردم ، به زندان افتادم ، عشق ورزیدم و در یک کلام زندگی کردم . او که مُرد به جسم دیگری سرک کشیدم .این بار در بدن دختری بودم که پسری از قبیله ی دیگر عاشقم شده بود . بخاطرم کار های زیادی انجام داد ولی صد حیف که نگذاشتند ما به هم برسیم .یک بار که زندگی به ن...
آدمی که نمی خواند، یا کم می خواند، یا فقط پرت وپلا می خواند، بی گمان اختلالی در بیان خواهد داشت!این آدم بسیار حرف می زند، اما اندک می گوید، زیرا واژگانش برای بیان آنچه در دل دارد، بسنده نیست، اما مسئله تنها محدودیت کلامی نیست، محدودیت فکر و تخیل نیز در میان است . مسئله، مسئله ی فقر تفکر نیز هست، چرا که افکار و مفاهیمی که به واسطه ی آنها به رمز و راز وضعیت خود پی می بریم، جدا از کلمات وجود ندارند.ما سخن گفتن درست، پر مغز، سنجیده و زیرکانه را...
نترس!گلوله نیستمتفنگ نیستمجنگ نیستممی خواهم با تومیانِ میدانِ مین مریم بکارم ... نترس!ساعت معکوس استبیا،از خیر گنج بگذریمو به آبادی بگوییمچیزی ندیده ایم ... نترس!نترس!کمی مرده امکمی زنده اممی خواهم،تا روزِ لمسِ بویِ مریمی،دست هایم از خاک بیرون بمانند ... آرمان پرناک...
اولین باری که دیدمشنه عطر تنشنه لباسای شیکش توجهم رو جلب کردفقط چشماشکه بهم لبخند میزدازم پرسید میدونستم میخواد بپرسه حالت خوبهنظرت درباره ی من چیهاما من خوب که نه روی ابرها سوار بودمگفتم در یه نگاه عاشقت شدمآره عشق در یه نگاه به نظرم چشما نمی تونن دروغ بگن چشماش خورشید رو بهم نشون داد....✍مهدیه باریکانی...
ای یار به یکباره مرا درد شدیدزدیده ز من چه دیدی و ترد شدیاز زیرکی ات به عمق جان فهمیدمنادیده بیامدی و همدرد شدی...
از خدایت نگو دلم خون استشاید از یاد برده آدم رامن صدایش نمی زنم چون کهدادم از دست اعتقادم را ⬜ شاعر: سیامک عشقعلی...
شعر من التهاب یک درد استراوی قصّه های تنهایی نقطه چین های پشت هم خالیآرزوهای عشق رویاییمی کشم روی بوم دلتنگیواژه هایی تکیده و تبدارمی کشم روز و شب نمی بینیانعکاسی ز واژه ی انکارهرچه کردم نشد به جز یادتمرهمی بر تب دلم بزنمکاش میشد که در خیال خوشتنیمه شبها کمی قدم بزنملال شد در گلوی شعر و غزلبغض و ناگفته های بسیارممی نشینی شبیه ضربْ آهنگنت به نت بر مدار افکارمحس و حالی نمانده در دل منباز افتاده در دلم ترد...
پدر...❤️زیبا شدست با تو تمام جهان منهستی نشانه ای ز خدا، مهربان منمن از شما به غیر محبت ندیده امدریای لطف و معرفتی! بیکران من!پرواز در مسیرِ نگاه تو دیدنی ستآغوش گرم تو، شده چون آشیان منهر دم کنم سپاس پدر را که داده استراه درست زندگیم را نشان منآموزگار اول و آخر، مرا توییدر داستان زندگیم، قهرمان منمن بی تو هر قدم به زمین میخورم بیامحتاج دست های تواَم، آسمان منروزت مبارک ای پدر خوب و ماه منهمراه لحظه ه...
بعضی اوقات،خریدن گل نشاط بسیاری به خونمون می بخشههمون دم که خیلی بی رمق و گرفته ایموقتی هم لباس نویی می خریم باعث میشه قشنگ تر بخندیمچون نو شدن تو روحیمون اثر مستقیمی دارهمثل سایر،همه ی نوشدنها،خریدن تختی نو و ادکلن یا حتی گوشواره ی کوچیکی می تونه باعث حس وحال خوبمون میشهچه خوبه که آدمم بیاد ،خود قبلیش رو که پر از غم و رنج رو باتموم ریسمونهای سیاهی که خواه و ناخواه با دست خودش بافته رو بذاره کنار ،و یه آدم جدید بشهآدمی که دیگه نگران...
گفتی برای ساحلت قایق نبودمهرگز نماندم پای تو عاشق نبودماصلن به حال من دلِ عالم نمی سوختنقاشیِ آیینه های دق نبودماین لکّه های بالش از چشم ترم نیستتا صبح هر شب خیس از هق هق نبودمباشد تمامیِ غزل هایم دروغندگیرم برایت شاعری صادق نبودمحالا به جز خوش بختی ات میلی ندارممن که برای عشق تو لایق نبودمسیدحسن سبزقباغزل...
((زیبای نا پیدای من))ما ترک جان چو کردیمدر این دیار یاراناز این همه هیاهوجز رنج دل ندیدیم...
ای یار جفا کرده پیوند بریدهاین بود وفاداری و عهد تو ندیدهدر کوی تو معروفم و از روی تو محرومگرگ دهن آلوده یوسف ندریدهما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتندافسانه مجنون به لیلی نرسیده...👤سعدی...
اگر شعرِ خوبی یا رمانِ خوبی بخوانی چیزی از آن در وجود تو می ماند، در وجدان تو، در شخصیت تو می ماند و از راه های مختلف به تو کمک می کند.در دنیایی بی سواد و بی بهره از ادبیات، عشق و تمنا چیزی متفاوت با آنچه مایهٔ ارضای حیوانات می شود، نخواهد بود و هرگز نمی تواند از حد ارضای غرایزِ بدوی فراتر برود.- چرا ادبیات- ماریو بارگاس یوسا...
معتقدم اگر شعر خوب یا رمان خوبی بخوانیچیزی از آن در وجود تو می مانددر وجدان تو، در شخصیت تو می ماندو از راه های مختلف به تو کمک می کند ماریو بارگاس یوسا چرا ادبیات؟...
من چقدر خاطره ی نداشته دارم از تو ،چقدر قرار های نگذاشته ،کافه های نرفته ، نیمکت های ننشسته ، چقدر دوستت دارم های نگفته ،حرف کمی نیست وفاداری به دست هایی که تابحال لمس نکرده ای .....بهزاد غدیری...
دستانت ذات شعرند در فرم و معنا،بی دستانت نه شعر بود نه نثرنه چیزی که به آن ادبیات میگویند...
موسیقی ادبیاتِ دل است آنجا که سخن خاتمه مییابد ،موسیقی آغاز میشود ......
نعمتی ست بودنت، داشتنت ادبیات چه کهنه می شود در وصف توکلمه ها بلد نیستند تو را بگوینداما خیالی نیست من بی سواد می شوم، وقتی حرفِ توست......
ادبیات شاید نتواند جلوی جنگ و خونریزی را بگیرد،شاید نتواند از مرگ یک کودک جلوگیری کند؛اما میتواند کاری کند که دنیا به آن فکر کند....
شهامت می خواهد دوست داشتن کسی که هیچ وقتهیچ زمانسهم تو نخواهد شد...
ما در هیچ سرزمینی زندگی نمی کنیمما حتی بر کره ی زمین هم زندگی نمی کنیممنزل حقیقی ما / قلب کسانی است که دوستشان داریم....
من فقط یک سوال دارمشادمانی آدمی را کجا و نان مردم را کی ربوده اند؟...
خانواده های خوشبخت / همه مثل هم اند/ اما خانواده های شور بخت / هر کدام بد بختی خاص خود را دارند......
بنویس / بنویس و هراس مدار از آنکه غلط می افتد. بنویس و پاک کن همچون خدا که هزاران سال است می نویسد و پاک می کند و ما هنوز زنده ایم در انتظار پاک شدن بر خود می لرزیم...