پنجشنبه , ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
من برگ زردی می برد خش خش کنانش هر کجا باد آن منم...
با دست های خشکیده بسان برگ زردقوی آرزو را جاری می کند در آب روان خیال ...ساناز ابراهیمی فرد...
کاش می شد رفت و گم شد در دل پاییزاز تو تنها برگ زردی تحفه ی عشق است...