بیو دیدار

وقتی که یک قدم تا تو رسیدم
با اخم تو تا به غم عشق پریدم

گمراهم فکری به حال دلم کن
برخیز بیا که عشق از تو شنیدم

در هر طرفم فقط تو را می بینم
لب وا کن عشقم ای شاه کلیدم

مو پریشان شد و شانه کشیدی
دل...

قند خونم افتاد،
به کمی
شربت دیدار تو
محتاجم من .
حجت اله حبیبی

آمدم
دیدار خود
امّا
کسی
خانه نبود .
حجت اله حبیبی

تو هیچ وقت نبودی؛
حتّی در دلِ آن شب ها،
که تا قلبِ سپیده،
به مِهرِ دیدارت،
ستاره شمردم!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)

بخدا در دل و جانم نیست
هیچ جز حسرت دیدارش

هنوز دیده به دیدارت آرزومند است

عشق
همان
لحظه
دیدار
توست

و شاید ما را در پسِ
این دوری دیداریست...

به دیدار تو می آیم برایم بوسه ای دم کن ...

ای که تخمین ملاقات ، قیامت زده ای!
گر نشد فرصت دیدار، فراهم، چه کنم ؟

دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست

در سرزمین من خار نکار
شاید فردا پا برهنه به دیدارم بیایی!

کاش یوسف در کنارم بود و می گفت
که تعبیر کدامین خواب من دیدار با توست

کسی نیست ، بیا زندگی را بدُزدیم
آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم

چون یار منی ساعت دیدار خوش است


️️️

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من می داند و من دانم و دل داند و من...!

فریاد که من از همه دیدارِ تو را
مشتاق‌ترم وز همه محروم ‌ترم

از حسرت دیدار همین قدر بدان که
همرنگ شده بخت من و موی سپاهت ...
.
.

دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است!

از دیدن رویت دلِ آیینه فرو ریخت
هر شیشه‌دلی طاقت دیدار ندارد

هر که جز من بود از دیدارمان مأیوس بود

همتم را رود اگر مى داشت اقیانوس بود

به دیدارم نمی‌آیی چرا؟دلتنگ دیدارم
همین بود اینکه می‌گفتی وفادارم وفادارم؟

دلتنگم و دیدار تو درمان من است

گر بدانی چقدر تشنه ی دیدار توام
خواهی آمد عرق آلوده به دیدار مرا