یکشنبه , ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دورم از تو وُ؛--فاصله ها،،،در گلویم بُغض می کارند! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
باور دارم اندوه های شبانه ام را که با تاریکی شب من را در اغوش گرفته.و چه زیباست خفتن در آسمان بی ستاره وقتی که دست شب چشمانم را نوازش میکند از غربت و تنهایی خاطراتم در ذهنم مرور می شود .....قدم میزنم از تنهایی در کوچه های پر و پیچ خم روزگار فریاد میزنم در بیابان های داغ اما جایی برایم دلتنگی معنا پیدا می کند.از شدتش که یک احساس گمشده است آنقدر از تنهایی دلتنگ می شوم که دلم برای قدم های رهگذران عابر پیاده تنگ می شود...
اونی که کم حرف شده همونی که خیلی وقته تنها شده پ.ن: ۱۴ ماه و یک هفته دلتنگی💔...
صدای ترانه ای غمگیندر رادیو شنیده می شودومن به چیزی غیر تو فکر نمی کنمزنده ماندن در روزهایی کهاین قدر از تو دور افتادمکار آسانی نیست....
ای آنکه دلت پیش دلم نیست، کجایی؟در خلوت دل جای تو خالی ست، کجایی؟چون ماه بهاری همه روز در تب وتابیتو سایه ات بالای سرم نیست، کجایی؟چون عشق معلّق تو به هر بام پریدیای روشنی خانه ام ای دوست، کجایی؟با ما بِه از این باش که با خلق جهانیاین جمله در این شعر چه عالی ست، کجایی؟چون گمشدی از دیده چه پنهان تو برفتیاین دوری تو بحث چرائی ست... کجایی؟ارس آرامی...
تو که بودی کنارم، دلم قرص بود تمام قرص ها جز قرص ماهت ضرر داشتند !!حالا که نیستی ببینی چگونه قرص میخورم تا موقت آرام بشم از درد فراق رویت🖤...
دیدی آرام آرام بعد تو دلم نیمه شبها به بی کسی؛ صدایم به سکوت، چشام به تاریکی عادت کردند؟...
شبونه هوات افتاد به سرم مگه تو هوا هم هستی؟...
میان من و تودیواری به بلندای کوه دماوندسایه افکنده استای کاش می توانستمتمام بال های جهان رابه کار گیرمو به پرواز در آیمتا از پس این دیوار بلنددسته گلی از عشقبرایت...هدیه کنم.......
لذت وصل نداند مگر آن سوخته ایکه پس از دوری بسیار به یاری برسد...
دلتنگی گاهی اشک میشود و از چشمت می چکد ولی کسی نمیفهمد گاهی بغض میشود ودر گلویت میماند و کسی نمی فهمد گاهی درد میشود و قلبت را ب سخره میگیرد و کسی نمی فهمد گاهی لرز میشود و ب هق هق می اندازدت وکسی نمی فهمد چه سخت است دلتنگ باشی و وانمود کنی ک زیر اوارش نمانده ای دلتنگی سرد ترین جنگ دنیاست چون بی صدا ذره ذره جانت را میگیرد و کسی نمی فهمد و کیست جز گریه ب دلتنگی ما رحم کند...
تو دوری و تن دنیا گرفته بوی سکوت! چگونه زنده بمانم درون این برهوت؟...
انتظار دیدنتسخت آسان می کند دوری ات خدیجه عطایی...
تلخ ست قصه ی دوری چه کنم که جانی معصومه شریفی...
اهمیتی ندارد کجا ایستاده باشممن هرجا باشم تو از من دوری... - کتایون آتاکیشی زاده...
چین و چروک؛ پیر شدنم در اثر داغ و فراق عزیزان نقش بست وگرنه ربطی به گذر عمر نداشت 🖤...
با مرگ اگر تو را میتوان دید کی می رسد این تولد ما ؟!...
بدون تو تنهایی پیدام میکنه......
هر جراحت که دلم داشت به مرهم به شدداغ دوریست که جز وصل تو درمانش نیست...
در تمام سال هایی که از تو دور مانده امساعتی نبوده است که بگذردو من در اندیشهٔ چشم های تو نبوده باشم....
از تو دور شدم، رفتم آن دورِ دور، آنقدر دور که دیگر کسی نبود که مرا بشناسد. دیگر کفش های من هم نمی خواستند با من همراه باشند. رفتم آن جایی که دیگر روح من هم از من خبر نداشت و خیال من دیگر اسمِ مرا هم به یاد نداشت.از تو دور شدم و رفتم تا آن جایی که سایه من دیگر خودش را با التماس دنبال من روی زمین می کشید و خسته و سرد، ناله کنان به دنبال تاریکی مطلق میگشت. جایی که خورشید نیمه جان، به زحمت از لای دَرز آسمان که به زمین چسبیده بود، سو سو می زد. رف...
من مبتلا به درد،تو مرهم منی...«جانا نبودنت از مرگ بدتر است»...
بیا وقت وصال است دلم تنگ و چشم در انتظار است بیا دل خون شدم من ز دوری بیا کاش که من دست بکشم از دیدنت در وقت کوریبیا قلب من باور نداره چشم از دوریت باران بهاره دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ از دوریت قلبم شده سنگ ...به یاد بود محمد جواد خسروی عزیزم...
گر چه با دوری ی ِ او زندگیم نیست، ولییاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز...
دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم...
تو نباشی آه من همیشه جانسوز است شبی که ماه ندارد غم انگیز است...
و ما درد خواهیم کشید به هنگام دوریبه هنگام فراق شبانگاه که غم بر سینه هایمان رخت اندازددرد خواهیم کشید به راستی که عشق دردناک است...
جانم ز تو و مِهرِ تو لبریز شدهاز دوری تو دلم چو پاییز شده!...
در پزشکی دردی وجود دارد به اسم درد فانتوم؛ بهش درد خیالی هم میگناما خیالی نیست ، واقعا درد می کندبیمار واقعا درد می کشد ولی از جایی که دیگر نیست؛ دستی درد می کند که قطع شده، انگشتی درد می کند که جایش بین تمام انگشتانش خالیست، آدمی که یادش هست اما خودش نه... انگار نگاه می کند به جای خالی چیزی و درد می کشد؛ از نبودنش، از نداشتنشاز اینکه تنها خاطره ای برایش مانده و دردی که کسی نمی فهمدجای خالی ای که کسی نمی بیند چون به گمانشان این ها همه...
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش...
دوریت واسه قلبم خوده درده 💔🥀 یادت منو باز دیونه کرده🥀...
تلخ ترین قسمت عاشقی اونجایی که شاهد مرگش باشی فکر میکنی امروزم قراره عین روزهای دیگه ببینیش اما.....🖤...
داستانِ تو:)دلبرم! داستان دست ها را شنیده ای!؟ همان دستان معروف.... که وقتی در دستان من استدیوانه میشوم! دگر نمیتوانم مثل قبل عادی زندگی کنم! دلبرم! داستان چشم ها را چطور!؟ آن را شنیده ای؟ شنیده ای وقتی در چشمانم زل میزنی دیوانه میشوم!؟ از خود بی خود میشوم!؟ یا داستان صدا ها را چطور!؟ همان صدایی که بوسیدنی ست! همان صدایی که نوازش میکند روح مرا:)! کآش میشد صدای تو را نوشت!:) کآش میشد زندگی را نوشت...... و تمام...
اونور نقشه تب کرد، اینور نقشه سوختم:)! مهدیه جاویدی🌱...
من ناز نمیکشم ...دلت خاست برو...کج کج نکنم نگاه و..یکراست برو...هرجورکہ مایلی بزن قید مرا!هرچند دلم یکہ و تنهاست برو..دیگر نکشم منت مهتابت را !..تاریکی از این به بعد زیباست برو...خودهی و درفکر خودت هستی و بس!پس خاهش التماس بیجاست برو...رو راست بگویم ن من ان مجنونم ن در سر ط هوای لیلاست برو...یک لحضه نگاه هم نکن پشت سرت..در روی تو و خاطره ها واست برو..از اول کار اشتباه از من بود!آری همه از ماست ک برماست برو...بی معرفتی ...
پلان شبانه هایم،دور از تو!--تاریکی، --تشویش،، --دلتنگی،،،وَ چشم های نمناک! لیلا طیبی (رها)...
دوری جانان بود از دوری جان تلختر درشمار زندگانی نیست ایام وداع...
دلم از شوق دیدارت، سبد از زندگی پُر کردسراسیمه رسید آنجا، خودَش را بازهم گُم کرددو چشمش را که گَردانید،دریغا روی تو پَر زدجهان خاکستری تر شد،نبودت را تلنگر زددلم از وحشتِ دوری تمام جاده ها را گشتنشانِ کویِ تو اما، برایش یک معما گشت......
نور دو دیده منی دور مشو ز چشم من...
لذت وَصل نداند مگر آن سوخته ایکه پس از دوریِ بسیار به یاری برسد...
من طاقت درد نبودت را ندارم با مرگ شد این غم برابر، بی تو هستم! می بوسمت! می بوسمت! از دور حتی این روزها، یک جور دیگر، بی تو هستم... شاعر: سیامک عشقعلی...
در دلم چنان اندوه انبوه شده است که اگر آنها را روی هم بگذارمکوهی میشود بلند و شاید افسردگی،تنها کسی باشد که بتواند این قله را فتح کند...سحرغزانی...
ما ساعت ها باهم حرف میزدیم بی آنکه صدای همدیگر را بشنویم و هر بار \ فاصله \ از این قدرتِ ما تعجب میکرد...سحر غزانی...
دوری سنگدلش کاش همین الساعهقبل و اکنون مرا قاتل فردا می کردارس آرامی...
حس دلتنگے درونم برپاستهمچون توفانے در دلم غوغاستتو که می دانے حال من پابرجاستدورے از تو مثل توفان در دریاست...
شب ها که میشود دلم همانند آسمان شب ، تاریک می شود دلتنگی های من خودشان را نمایان میکنند ، زیباست تکرار داستانی از جنس انتظار و بغض و گریه.......
چه دورم از نفس هایت چه از تب کردنم دوریچه بیرحمانه تن دادی به این دوری ِ مجبوریتو را در خواب می بینم میان عطر گندم زارکه می بوسی نگاهم را نه در قابی نه هاشوریتو را در خواب می بینم شمالی می شود حالمشمال شعرهای من ! عجب احساس مغروریببین باران که می بارد تو از ذهنم نمی افتیچه ردی مانده از پایت چه زخم تلخ و ناسوریصدایم کن صدایم کن حریری می شوم با توصدایم کن به آوازی به شور ِ ساز و تنبوریشاعر بتول مبشری...
دلم گرفته کنارت کمی قدم بزنمدوباره تار دلم را به صوت بَم بزنمدلم گرفته بگیرم دوباره دست توراوسرنوشت خودم را خودم رَقَم بزنمنمیشود که فقط در خیال عاشق بودچگونه وقت نبودت، زعشق دَم بزنمعجیب نیست که از دوریت شبی اشکیبه دیده ام بِنِشانم ، به چهره نَم بزنمخدا کند که به پایان بیاید این دوریدوباره یک غزل عاشقانه من قَلم بزنم.......
مرغ دلم پر می کشد اندر هوای دیدنتآرام جان باز آ، که من مشتاق آن خندیدنت...