پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من هر آن چیزی را که:نمودی است از خلقت خدا،دوست دارم:جوشش هر موج،در دل دریا؛رویش هر گل،بر دل صحرا؛و تمام چمن زاران؛سبزه زاران؛رودباران؛جوکناران…زهرا حکیمی بافقی، کتاب راز و نیاز....
خدایا آرزو دارم که بیماری نباشد/دلی درگیرِ درد و بسترِ زاری نباشد/اسیرِ غم نگردد هیچ، انسانی و هرگز/چروکِ اخم، بر ابروی رخساری نباشد/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
در اوجِ هوهوی هیاهویی هوس ناک،«هو» را صداکردن، صفای زندگانی ست؛در نغمه های«بغ بغوی» یک کبوتر،«بغ» را نواکردن، بهای زندگانی ست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک غزل)...
تا خدا هست میان دلمان/فارغیم از غم آب و غم نان/زیرِ بارِ نگهِ شب نرویم /واژه سازِ تبِ ظلمت نشویم/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
ان زمان من هم جوان بودم بی خبر از این جهان بودمدر نظرم تو لطف خدا بودی مظهر عشق و مهر و صفا بودیتو شاد و من تیره روز رفته ای من هنوزخاطره تو کی میرود از یادم میدهد اخر عشق تو بر بادمسال ها بگذشت از ان زمان بی خود و بی هوده همچناندیده به ره دارم که تو باز ایی بهر دلم با راز و نیاز اییتو رفته ای من هنوز نگران شب و روزداغ فراغت بر دل خود دارم گریم و عشقت میدهد ازارم...
من و تو غرق سکوتیم وسخن خاموش استخنده آغازگر راز و نیاز است بخند...