پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آتش می ریزدبه تن باغپاییز.رضاحدادیانشعر سپیدکوتاه...
سوژه ی عکاس شهرم به جرم سیب گفتنزن ها نمی خندند!...
حتم دارم در این زمانه یِ قیرگون،تُو؛خورشید را به یکباره بلعیده ای که؛این چنین می درخشند چشمانت !...
آه.../درازنای فاصله ها/کوتاه نمی آیند/از قدم هایی که/پرش وار/گذر کرده اند/از گذرگاه احساسم/و پریش احوال نموده اند/دنیای نهانم را!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
عشقی وافر/ به دلم دست داده است/ بگو حالا/ چقدر دست بکارم و/ دل بگذارم/ بر سر راهت/ تا وقتی/ دست رد به سینه ام می زنی/ دست و دل بازی کنم و/ کم نیاورد/ حس دلم از/ دست دادن به عشق؟! زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
در بندِ عشقت اسیرم؛ببین چه سان،ژرفای احساسم،با تکرارِ محبّت،ترجیع بندِ مهر می سراید!زهرا حکیمی بافقی، کتابِ گل های سپید دشت احساس.🍃🌸🍃...
به بند کشاندم،سروادِ احساسم را،در تکرار هر روزه ی مهر؛اینک،دیوانِ دلم،جز ترجیع بند مهربانی،شعری ندارد!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
چترِ دستانت را،سایه سارم کن؛تا احساسم،رها گردد،از دستِ باران دلتنگی!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
اگر دستم به دامانت برسد،از عشقی لبریزت خواهم کرد،که همواره،به احساسم،دست داده است!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
دست از عشقت نخواهم کشید،حتّی اگر،به پای حسّ نابِ محبّت،جانم از دست برود!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
تنها بادردًپای گیسوان تو را می داند....
شب بی ماهاتوبوسیست باچراغ شکستهکه راه را گم کرده است....