یکشنبه , ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
ما دختر شدیم تا طره طره شب را به دستان قدرتمند معشوق بکشانیم...دختر شدیم تا چین چین دامنمان امن ترین جای دنیا باشد برای سری که پر از دردسر است...دختر شدیم تا سمبل زیبایی و احساس سمبل رقص و طراوت،و پر از شور و اشتیاق برای عاشق بودن باشیم.صورتی ترین احساسات دنیا از آن ماستاصلا بهار آغاز نمی شود مگر آن روزی که دختری جلوی آینه لب هایش را همرنگ توت فرنگی کندیا زیر درختانی که به عشق آذین بسته شده اندشکوفه های...
وای از آن روز تو عاشق شوی و من معشوقپدری از تو درارم که خدا می داند...
ادما وقتی بهشون ثابت کنی عاشقشونی تغییر میکنن، بعضی ها میشن معشوق بعضی ها میشن رویا...
عاشق که شدى دیگر خودت نیستى!میشوى عروسکى در دستانِ معشوق...هرچقدر هم که در خلوتت تمرینِ غرور و سردى کنى،نوبت به دیدنش که میرسد دست و پاى احساست شُل میشود و همه رشته هایت پنبه...عاشق که شدى،کاش رحمى در دل معشوق بیفتد...وگرنه در مقابلش میشوى ضعیف ترین آدمى که میشود بارها به او زخم زد ولى بازهم در دلش التماس بودنش را کند...! ....
نیمى از زندگیست...️معشوقى که بوسیدن را خوب بلد باشد......
سربه شانه ی جادهدر آغوش گرفت مرگ راعاشقی که معشوقشاز راه بدر شده بود...
عاشق شو دخترمتا وقتى زیر سایه عشق بمانى همه چیز خوب است ، مشکل از جایى شروع میشود که عشق را فراموش میکنیم و خوب یا بد معشوق را ، پای عاشقى میگذاریم …. عاشق شو دخترم … جهان به بها و بهانه عاشقى پابرجاست ، و عاشق تنها ناجى جهان خواهد بود .عاشق شو دخترم ، اشتباه و درستت را همراهم …. عاشق شو دخترم ، زیبایى تو شایسته تحسین شاعرى عاشق پیشه تر از توست که از گیسوى تو ماندگارى به اثار جهان اضافه کند … عاشق شو دخترم و نترس از شکستن ، که شکستن یعنى تکثی...
نیمی از زندگی ست معشوقی که بوسیدن را خوب بلد باشد. ️️️...
داد معشوقه به عاشق پیغامکه کند مادر تو با من جنگ هر کجا بیندم از دور کندچهره پر چین و جبین پر آژنگ با نگاه غضب آلود زندبر دل نازک من تیر خدنگ از در خانه مرا طرد کندهمچو سنگ از دهن قلما سنگ مادر سنگ دلت تا زنده ستشهد در کام من و تست شرنگ نشوم یک دل و یک رنگ تراتا نسازی دل او از خون رنگ گر تو خواهی به وصالم برسیباید این ساعت بی خوف و درنگ روی و سینه تنگش بدریدل برون آری از آن سینه تنگ گرم و خونین به م...
برای هر عاشقهر دیداری با معشوقیک جشن است......
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیندپای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید...
لطف کن پیش من از دلبر و معشوق نگوپیش یک آدم معلول نباید بدَوی...
یک اردیبهشتی ذاتا عاشق آفریده شده و سند عشق آنها ضمیمه ی همه ی دلهاست.محبتشان خوش رنگ ترین احساس دنیا را به شما می دهد و در چشمان شما تصویر بهشت را حک می کند.حتی گلهای باغچه هم شوریده ی دستان پر مهر یک اردیبهشتی است!اردیبهشتی ها عاشق عطر توجه معشوق خود هستند،پس اگر یک اردیبهشتی در زندگی دارید به خوش عطر ترین شکل ممکن در کنارش حضور داشته باشید تا شما را از عشق سیراب کند!...
.ای معشوق ای محالِ صادق؛ممکن شو ؛شانه هایم عطش بوسه های تو را کم دارند ؛ غافلگیرم کن ... ️️️...
برای هر عاشق هر دیداری با معشوق یک جشن است...️️️...
اگر یک معشوق تو را خوار شمارد، بزودی معشوق دیگری پیدا خواهی کرد....
هر آدم عاشقیقلب دومی داردکه در سینه ی معشوقش می تپد ...!!...
نیمی از زندگی ست معشوقی که بوسیدن را خوب بلد باشد.️️️...
دردم این نیستکه او عاشق نیستدردم این نیستکہ معشوق من ازعشق تهی استدردم این استکه با دیدن این سردی هامن چرا دل بستم......
کم کاری از منه اگه بزرگ تریننویسنده ی دنیا نمیشموقتی تو️قشنگ ترین معشوق دنیایی!!...
وای از آن روزتو عاشق شوی و من معشوقپدری از تو درآرمکه خدا میداند......
دلبر جانم،مطمئنم تمامِ عاشق هایِ دنیا چه بعد و چه قبلِ مابرایِ رسیدن به عشقشون سختی هایِ زیادی کشیدن از همه نوعش...منظورم البته عاشق هایِ واقعی هستش، که با جرأت میتونم بگم مثلِ من و تو...میدونم چه قدر سخت میگذره این روز ها اما خودت هم میدونی که صبر و گذرِ زمان، همه چیز رو درست میکنه و میشیم دو تا عاشقی که همیشه و همه جا صحبت از عشقِ ما و حتی گاهی حسادت به عشقِ ماست...میدونی که در یک جمله هیچ، در یک رمانِ هزار جلدی هم نمیشه گفت چه...
گاهی آدمها برداشتشان از عشق و تعهد ، هر لحظه کنار معشوق بودن است ؛ در حالی که این درست نیست !اگر شما دو تا پرنده را به یکدیگر ببندید ، آنها در مجموع چهار بال خواهند داشت ، اما هرگز موفق به پرواز نخواهند شد ......
هر که مشغول به معشوقِ در آغوشش و منبه بغل کردنِ زانوی غمت مشغولم...
دوست خوبهنه بیوفازندگی خوبهنه بیصفاعشق خوبهنه بیمعشوقمن خوبمنه بی تو...
مست عشقم مست شوقم مست دوست مست معشوقی که عالم مست اوست...
من و جام می و معشوق، الباقی اضافات استاگر هستی که بسم الله، در تأخیر آفات است...
تا که از جانب معشوق نباشد کششیکوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد...
دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت : او یقینا پی معشوق خودش می اید… پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود : مطمئنا پشیمان شده برمیگردد… عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز…!!...
دنیا دیگر ظرافت نمیشناسد، نکته سنج نیست.آدمها نمیفهمند لحظه نشستن و برخاستن،نوشیدن یک لیوان آبیا باز کردن در یک قوطی توسط معشوقدر چشم عاشق چقدر میتواندباشکوه، پر هیمنه و زیبا باشد.اما برایشان مهم است که اسم معشوقشانچقدر دهان را پر میکند و چند دهان را میبندد.دنیا جای ژستهای تهی، لحظههای تهی،مردمان تهی و نیازهای بیپایه و امیال قلابی ست......
دردم این نیست که او عاشق نیست ،دردم این نیست که...معشوق من از عشق تهی است ،دردم این است کهبا دیدن این سردی ها ...من چرا دل بستم؟!؟!...
چاره معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟...
در آغوش می کشدرویای صلح را زنی کهمعشوقش عازم جنگ است...
عاشقی دل میدهد معشوقهای دل میبردبُرد در بُرد است و من مشغول حسرت بُردنم ...!...
خوشا بَر مَنکه مَعشوقَم تو باشی... | |...
گل در بر و مِی در کف و معشوق به کام استسُلطان جهانم به چنین روز غلام استگو شمع میارید دراین جمع که امشبدر مجلس ما ماهِ رُخ دوست تمام است...
این عینک سیاهت را بردار دلبرماین جا کسی تو را نمی شناسدهر شب شب تولد توستو چشم روشنی هیجان استدر چشم های مااز ژرفنای آینه ی روبه روخورشید کوچکی را انتخاب کنو حلقه کن به انگشتتیا نیمتاج روی موی سیاهتفرقی نمی کند ، در هر حالاین جا تو را با نام مستعار شناسایی کردندنامی شبیه معشوقلطفاآهوی خسته را که به این کافه سرکشیدو پوزه روی ساق تو می سایدبا پنجه ی لطیف نوازش کن...
پاییز که می شود بی آنکه بدانم چرا ،بیشتر از همیشه دوستت دارم !و بی آنکه بدانی چرا ، دلم بهانه ات را می گیرد! عشق جنس دیگری دارد و معشوق خواستنی تر است.ای بهانه ی زندگی ام برگرد !!!...
از تو هم دل ڪندم و دیگر نپرسیدم ز خویشچاره ی اگر از او دل ڪند چیست؟!...
نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست چشم و دل ، هر دوبه رخسار تو آشفته و مست...
گفتی که به وصلم برسی زود مخور غمآری برسم گر ز غمت زنده بمانم...
صبح یعنی بغلم باشی و بیدار شومو پریشان کندم موی بهم ریخته ات...
تو مرا یاد کنی یا نکنی باورت گر بشود ، گر نشود حرفی نیست امانفسم میگیرد..در هوایی که نفس های تو نیست...️...
برایت می نویسم دوستت دارم می دانم که نمی دانی !ولی مى دانم که مى خوانى!آرزویم این است: نخوانده بدانى️...
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا ؟ گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا گر سرم در سر سودات رود نیست عجب سر سودای تو دارم ،غم سر نیست مرا ......
تو دلت دریاست آبی و عمیق دل من یک ماهی قرمز تنگ بلوربگذر این ماهی در دریای مهر تو غوطه ور شود انجا سکنا گزینم برای ابد...
ﺩﯾﺪﺍﺭِ ﺗﻮ ﻧﯿﮏ ﻭ ﻫٖﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐِ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﯾﻮﺳﻒِ ﻣﺼﺮﯼ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺷﻬﺮ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ...
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست...؟!...
دستت را به من بدهدست های تو با من آشناستای دیر یافته ! با تو سخن می گویم ...زیرا که صدای منبا صدای تو آشناست ......
دلم از نام خزان میلرزدزانکه من زادهی تابستانم!شعر من آتش ِ پنهان ِمن استروز و شب شعله کشد در جانم.میرسد سردی ِ پاییز ِ حیات،تاب ِ این سیل ِ بلاخیزم نیستغنچهام غنچهی نشکفته به کام،طاقت سیلی پاییزم نیست!...