جمعه , ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
صبحهابانگاهت،جامه ے پیراهنِ اشعارم رامرمت ڪن بانو...بگذارباارگِ گیسوانتآهنگِ زندگے ام نواخته شود عشق ️️️...
اقیانوسم، نامم هرچه که باشد فرقی ندارد،هرچه در من بیاندازی باز همانماما نگاهت را که از من بر میداری دنیا به پایان می رسد!مثال لحظه ای می مانم که شهاب سنگ به آن برخورد کرده باشد...من آرامم تا آن لحظه که تو را در خود ببینم!پس نگاهم کن تا جهان در آرامش فرو رود!!!...
من عاشق ترین آفتاب گردانمزرعه عشق بودمکه با آفتاب نگاهتبه هر سو که می خواستیآرام آرام می چرخیدمبا هر چرخشمبا صبوری افکارت را می دزدیدمودر قلب ناباورتذره ذره خانه ای برای فردایم می ساختمو در زیر پلک های مهربانتتصویر زیبایی و معصومیتم راتا ابد حک می کردممن عاشق ترین و بی پروا ترین آفتاب گردان مزرعه عشق بودمکه یک نگاهت را به عالمی نفروختم...
بم می شومزیر آوار نگاهتبه تسخیر گرفتهگسل اتتمامی مراحکایت امروز و فردا نیست .......
من آن قایقِ بی پارویِاقیانوسِ آشوبِ دلت هستمبیا و سر نشینم باش....بیا تا ساحلِ امنِ نگاهتعاشقانه همنشینم باش...
شب که بشود کاری ندارم...جز مرور واژه واژه ی نگاهت......
خورشید هم به عشق نگاهت طلوع کردصبحت به شوقشاعر لبخندها سلام... ️️️...
من ایمان دارم ، میدانمکه روزی دوباره زاده خواهم شداز بطن خورشیدی گرمدستانت را به من بدهخودت را به من عادت بدهمن همچو نوری سپیدنگاهت را به آتش میکشمدستان ما پلی میشود بر روی شهرسپیدار ها زنده خواهند شدو تو دیگر قهوه راتلخ و تنها نخواهی خورد...
نگاهت را که دیر می کنیبوی تنهایی می گیرددستانمنبودنت را حوصله نمی کنمنمی دانم از کدام سمت می آییاز کدام مسیرکه پر می شود بودنت در تمام شهرندیدنت را بلد نیستمگاهی تیتر درشت چاپ شده ییک روزنامه عصریدر دستان من...پر می شوداز کلمات اسم توکلماتی که هوس نوشیدن یک فنجان چای با تو دارنددر کنار پنجره ای نیمه بازکه باد لذت آخرین آغوش تو را به یادم می آورد...
شب که بشودکاری ندارم...جز مرور واژه واژه ی نگاهت...
ندای صبح بخیر از تو️نوای مستی اش با منعجب صبحِ قشنگی شدنگاهت در نگاه من...️️️...
پناه گرفتممیان بازوانتآن وقتی که آغازکردیقصه مان را آرام آرامبا نگاهتبا تو راه میرفتم وانگار تو یادم میدادیدوباره راه رفتن راچه سود از گذشته هایتلخ نوشتنآن وقتی که تورا با خودتفهمیدمو نوشتم از هر چه هستکنار توآن هم به شیرینی .......
حاشا کردم دوست داشتنم را...و به ناچار خیالم را به بیخیال ترین فردِ دنیا مانند کردم!و در تاریک ترین گوشه ی وجودمبه دور از هر حرف و سخنی...هر نگاهی...هر صدایی...آرام آرام پنهانش کردم !ممکن نیست متوجه اش شوی و یا پیدایش کنی !تو صدایش را هرگز نخواهی شنید...چراکه من به درها قفلی از سکوت زده ام !که هیچ راه فراری ندارد...مگر اینکه معجزه ای رخ دهد !معجزه ای برای شکستنِ سکوتِ این زبان...برای آشکارا عشق ورزیدنِ این دل...برای آ...
.هر صبح نشانی از تو دارد و هر روز روزیست با یاد نامتدم به دم مرا بخوان و صبحهایم را با نگاهت تازه کن ️️️...
رگ خواب دلم افتاد به دست نگاهتو روزگارم شد تکرار* ای وای من *...
می شود حس کردعشق را از نگاهتو لبخندتنشان می دهدنقشه ی گنج خوشبختی را ......
کاسه ای زیر نیم کاسه یچشمان توست...️که باهرپلک زدنشاه دلم سرباز نگاهت میشود......
ساده از چشمانم عبور نکندیده ای چگونه نگاهت می کنم؟تمام حرف دلم در چشمانم موج می زندچشمانم بیداد می کندکه تو را می خواهم ......
عشق خاصیت هاى محال به آدم ها مى دهدمثلاً تو؛نگاهت طعم بهار نارنج مى دهد...صدایت عطر یاس دارد...قدم هایت آواز مى خوانند......
ببین با من چه کردی که نگاهی جز نگاهتبر دلم معنا ندارد...!...
هرصبح کنار گوشمتلاوت میکنیآیه های عشق راو من دوباره مومنِ نگاهت می شوم ..... عشق️️️...
مثل غزل پخته یسعدی ست نگاهتهر بار مرورش بکنمباز قشنگ است...
شکوفه می دهند رویاهایِ صورتی اموقتی رقصِ شور انگیز نگاهتپروانه ی احساسم را مستانه به عشق دعوت می کند......
بودنتخندیدنت نگاهت صدایتاینها،تمامِ قرص های آرامش بخشِدنیا را بی اعتبار میکنند...️️️...
قُرص کن دلم رآ با نگاهت بگو دوستت دارم من تمامِ آرزوهایم با یک تُ برآورده میشود.. ️️️...
نگاهتو گره بزن به من؛حس امنیت میکنم! وقتی که تودرگیر منی...️️️...
شمشیر بی غلاف تارِ مژگانتصد کشته دارد طرزِ نگاهت...
بزرگترین اعتراف زندگیم این استڪیش و مات نگاهت شدم... ️...
سبز میشومدر چشمانتگره بزننگاهت رابا نگاهم...
انقدر از نگاهت سروده امکه دریک به یک رگهایم شعر تو جاریست...
حرامم باد اگر بعد از نگاهتنگاهی لرزه اندازد به جانم...
جان دلم مے شود حوالے چشمانت را خوب بگردم!؟راستش را بخواهے دست و پایم را میان نگاهت گم ڪرده ام ️️️️️...
غزل غزل شعر ستنگاهت ردیف کنقافیه چشمانت را بر وزن دوست داشتنم...
دل غارت شد به تماشای نگاهت...
حلول ماهدر سیاهِ مستِ نگاهت......
دلم را نذر.. ڪدام نگاهت... ڪردہ اےڪہ هرچہ می بینم جزتو..... نمی پسندم...
منم آن مست و پریشان نگاهتکه دلم تو و احساسِ تو را میخواهد...️...
دلم همیشه برای نگاهت تنگ است اگرنگاهت فرصتی داشت به یادم باش......
زمستانچه فصلی چه فصلیکه جزدرنگاهتتماشای سبزه محال است...
نگاهت غرق می کند مرا و من این غرق شدن را دوست دارم...
شاه بیت امشبم حس نگاهت بود و بساین جنون واگیر دارد مرد! تکثیرم مکن...
کمی بمان!کمی به من نگاه کن!نگاهت تنها دلیل آرامشم است!در چشمانم نگاه کندراین چشمان اشک آلودکه همیشه درپی رفتن توچشم انتظار به آمدنت بودحال که دوباره آمدی ؛چرا این چنین مرا از خود می رانی ؟چرا چشمانت را از من نگاه می داری؟دیگر تاب و توان سکوت ندارمحس فریاد در من به اوج رسیده استفریاد دوستت دارمِ صدایم را گوش کندرحالی که حرفی نمی زنمبه چشمانم نگاه کنحرفهایم را از نگاهم بخوانآیا چیزی هست که در آن ببینی؟آیا پاسخ درده...
گره از دلم باز میکندنگاهت.......
تو همه رازِ جهان ...! ریخته در چشمِ سیاهَت ....من همه ؛محوِ تماشایِ نگاهَت...️️️...
جهان من خالی ستجهان من خالی ستدر کجای این عجوزه ی پیر گم شده ایکه پیدایت نمی کنم!..درخت ها از تو سبز شدنددرخت ها از تو سبز شدندو آبشاراز تو حریر حیاتکجا گم شده ایجهان من خالی ست.....بی هیچ سخنی همراز تو گشتمبی هیچ آغوشی دچارصدایی از تو نشنیدمتنها نگاهتآه که تنها نگاهتدر هجا هجای تنم تاخته استتو نیستی/جهان من خالی ستاینک نیستیو جهان من زمهریر.. پیامی با باد برای...
خبرت هستکه دلتنگ نگاهت شده ام ....
خوشبختی یعنی اینکه همه چیزت پیش یه نفر باشهدلت، نگاهت، فکرت ...️️️...
شاید امروزجور دیگری باشدبا نگاهمخواهی خواندبا نگاهت خواهم خواند...
مطمئن باش یه چیزی تو عمقِ چشات هس که من یک نگاهتُ به کلِ دنیا نمیدم️️️...