شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
بهانه هایمکمتر شدوقتی صدای بهارنویدقدمهای تورابه من دادبهار یعنی همینمنتوویک عاشقانه بی انتها......
میبالم به عشقبه توو میفشارم دستهایت راوقتی بی پروا عشق میدهیمن با دستهای توحل کرده امهمان معمای محال راکه فقط نگاه تو فوتش بودو امروز همان جاییبه انتظارت مانده امکه هیج عاشقانه اینمیتوانستسطر به سطرش کندروی کاغذپس تا نفسی هستمیبالم به عشقبه تو ......
مادر منجان منداشتنت ثروت زیبایی استکه سهم من شدهو خنده های توهمان عاشقانه بی انتهایی است کهبه یاد مسپارمشتا نفسی دارم ...مادرم روزت مبارک ♥️...
چشمهایمآنچنان عاشق نگاهت میکنددلم سربه زیر از این نگاهفقط عاشقیاصلا مگر میشوددختر برف و زمستان باشیو بی پروا جار نزنیکه بی بهانه عاشقی ......
شاید این روزهاشرمگین تمام خودم شده امکه چشمهایم اینگونهتار می بیند و سویی برایش نیستدستهایم دوباره پوچ آورده وحتی به دستهایم نیز بدهکارمشاید فراموشی گرفته ام وباید دوباره بیاد بیاورمزندگیبا تمام پستی و بلندی هایشبا من و بدون من نیز میگذردپس دوباره بی خیال همه زشتی هاو عاشقانه تر سلام به زندگی ......
ردنگاهت رامیگیرم ومیرساندمبه هر جایی کهآن را جا گذاشته ایعجب سر لجبازی دارداین عشق ......
خواستم از سرگردانی و حیرانیبرگهای پاییز بنویسمدیدمبیش از آنهاسرگشته و حیرانمبرای توخواستم سوگواری کنم وآرام گیرمپاییز عاشق را دیدم ودرنگ کردم وباز !!بیچاره دلم بودکه عاشق ماند ......
عجیبم از عمر تمام می شودبند دل بی تو آب می شوداینگونه که من میخواهمتمردن هم دشوارمی شود ......
امشب تو راآنقدر بلند نوشتمکه تمام دلشوره هامن و دل را رها کردند ومن و دل را تنها گذاشتندفقط برای از تو نوشتن......
جفت شیش آوردم درست همان روزکه من بودم و اینبار کنار من تو هم بودی میخواهم دوباره تاس بیندازمشاید برگردم و بار دیگر کنارم ببینمت......
خوشبختیهمان چشمهای پرذوق من استکه با دستپاچگی یادش میرودتمام یخ زدگی ساعت هایش راو با حواسی پرت شمارش معکوسدارد برای فشردن بغل هایتآخ که خوشبختی چه معنایی داردبرای من و دستهایمبرای من و چشمهایموقتی تورا دارندانتهای خوشبختیشاید برای هر کسییک معنا بدهدبرای منزیباترین معنایش یعنی تویعنی پیچیدگی رازهای زندگیکه کنارت زیباتر فاش می شود......
قدم به قدمساحل را می گشتمشاید جایی پیدایت کنمدریا همچنان آرام بود و دلم ناآرامسنگین تر می شد آه دلمگویا حوصله دریا هم سر میرفتاز هر چه آشوبکه بیرحمانهخط های صورتم را به رخش می کشیدجوری شد دل دریا هم ناآرام شددیگر تنها نبودممن بودمو دریا بود وحرفهای منکه دریا را هم دلتنگت کرد ......
بوی شمالبوی شالیزاراین روزهابا عطرتو تمام من راپرکرده استمن با تو و با هر چهنشانی از تو داردرویاهایی می نویسمکه با هر بار خواندش دلم میلرزدمی خواهم هر ووزدوست داشتنت را دوبارهیاد بگیرمتا هر چه در این دنیاهست و نفس داردآرزویی برایمانجز نفس کشیدنمان کنار همنداشته باشند ......
هوس داشتن توگرم است و شیرینمثل خوردن یک لیوان چای داغتوی جنگلهوس داشتن توبه دل آدم می چسبدمثل قدم زدن روی ماسه های ساحلو تصور هر عاشقانه ایهوس داشتن تومیماندمثل رفتن به شمالجوری جاده ها خیره ات می کنندانگار بهشت راچشمانت به تماشا نشسته استهوس داشتن توبیخودم می کندخویشتن را فراموش وتورا یاد می کند........
سالها نداشته هایمامانم ندادکه داشته هایم را تک تکبه یاد بیاورم وصبوری کنم برای زندگیتا اینکه تو آمدیآمدی ویادم رفتقبل از توهمه آننداشته ها را ........
تو یعنیهمان روزهمان ساعتکه کنارم نشستی وجسورانه نگاهم را از آن خود کردیتو یعنیهمان نگاههمان صداکه با خودت آوردی وبی اجازه فرصت فکرکردنم را گرفتیتو یعنیتمام خوشبختیهرروزهر لحظهکه دستانم را میفشاری ویادم میسپاریخوشبختی یک رنگ دارد آن همفقط با توو بدون تو حتی وجود ندارد......
چه حکایت شیزینی میشودچای باشدقهوه باشدکافه باشدتو هم باشیو باز کلی حواس پرتآنقدر که کافه چی همپرت دنیای ما شود .......
یادم نیستچند بار خوابت را دیده بودماصلا یادم نیستچند بار با رویای کسی چون توبه خواب رفته بودمهر ساعتی که میگذردمیخواهم هزار بار سیلی بزنمبه صورتمآنقدر محکمکه چشمهایم باور کندتو تعبیر همه خوابهای منیکه دارمتشاید آنهایی که بارهااز خوابم برایشان گفته بودمیادشان بیایدچقدر گفته بودندخواب دیدی خیر باشد !!و اکنون تو آن خیری هستیکه باید بدانند .........
دلم تنگ است و تنهازخمی ام و آوارههراس پروازی دوبارهسربه زیرم کرده ودلم را سنگینحجم سکوت این روزهاحرفهای دل رامیخشکاندزبان سخن نمی گویدعجب عاشقانه تلخیست!!این دلتنگیآن هم از نوعدلتنگی برای تو......
هزارباره نگاهت کردمو باز نگاهتتنها نشانه عشق بوددراین دیارگریزی نبودمن بودم و دلی مجنونکه فاصله ها فراتر رفته بوداز مرزهای جنونمن بودم و تنها یک نشانی در دستخانه ام همان خانه ات بودونشانی ام تا همیشه همان نشانی تو .......
کنج خلوت من یعنیبهانه هایی که داشتم ونیامدی تا تمام شوددردهایم که با من همین جاخاموش نشست و زخم کردتا آبم کنددعایی که هر باربیشتر اجابت نشدمن اینجا بی تویادم رفت نفس بکشمو همه یادشان ماندمن بی توهمانمرها شده میان آسمان و زمیننه بال پرواز داردنه ذوق نشستن در زمین ........
پناه گرفتممیان بازوانتآن وقتی که آغازکردیقصه مان را آرام آرامبا نگاهتبا تو راه میرفتم وانگار تو یادم میدادیدوباره راه رفتن راچه سود از گذشته هایتلخ نوشتنآن وقتی که تورا با خودتفهمیدمو نوشتم از هر چه هستکنار توآن هم به شیرینی .......
روزهاست در انتظارمبه دعوتت بیایم دوباره کنارتچشمهایم به تو خیره شوند وبگویم هر چه ناآرامم کرده استندانسنتم در من چه دیدی کهسخن نگفته ناآرامتر از من شدی وسهم مرا از خود دانسته فراموش کردیدریای مهربانمدانسته یا ندانسته ناآرامم وآنچنان نگاهت میکنمتا دوباره مثل قدیم ها بشناسی اموبدانی مرا از تو سهم بسیار استاما توتنها یک سهم به من بدهآنهم اینکه ؛فقط آرامم کن .........