پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سرتاسر باغ گیلاس ها در برف ، کابوس زن بیوه...
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر استشمشاد سایه پرور من از که کمتر است؟...
من انار می چینم تو هر چه دلت می خواهداین باغ میوه هایش تمامی ندارد...
هزار سال در این باغ بی سرانجامیخزان به بار نشست و بهار بی تو گذشت......
مثل لحظهای که باغ؛ در ترنم ترانه شکوفا میشود؛ غرق در شکوفه میشود روزگارتان؛ بهار لحظههایتان پر از شکوفه باد. سال نو مبارک...
من و تو می دانیمزندگی در گذر استهمچو آواز قناری در باغ...
مشکل شرعی ندارد بوسه از لب های تومیوه ی بیرون زده از باغ حق عابر است...
خونه از گریه پُره، کوچه از مرگِ غزلتوی ویرونی باغ، نعش گُل بغل بغل...
شبیه برگِ جدا از درخت بر کفِ باغنه وصل حال مرا خوب می کند نه فراق...
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلتمی توان گفت که من چلچله باغ تواممثل یک پوپک سرمازده در بارش برفسخت محتاج به گرمای توام...
حالاکهرفتهایپرندهایآمدهاستحوالیِاینباغِروبهروهیچنمیخواهدفقطمیگویدکو کو ......
این باغِ لگدکوب شده/ شکوفههای گلسرخ/باز/به پرواز درامد سینه سرخ ....
نگرانمپاییز داردبه نارنج ها می رسداگر نیاییتمام باغدق می کند......
تو که رفتیهمه ی مزرعه ها خشکیدندباغ من بعد تو صد جعبه زمستان داده...!...
ماییم و خزانی ودل بی برو باریگور پدر باغ و بهاری که تو داری...
تو را آنگونه می خواهمکه باغی باغبانش راشبیه مادر پیری که می بوسد جوانش را...