شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
بیا قرار بگذاریمهر چند شنبهدر خوابیخیالیجایی...همدیگر را یک دل سیر ببینیم...
در دیده من جمله خیالند و تو نقشیبر خاطر من جمله فراموش و تو یادی...
فرصت کردیسری به خاطراتمان بزنکسی لا به لای آن خاطراتهر روز غبار از خیالتمیشورد و چشم به راه توست...
دلتنگی من به توتمامی نداردهر شب دلماز در و دیوار خیالت بالا می روداما دستش به تونمی رسد......
خیالتبی خیالم نمی شود چرا...!؟...
تمام سهم من از جادهپیچیدن به خیال توست...
خوابم میاد،ولی نمیرم سمت تخت خواب!اون لعنتی یه تله است…توش از خواب خبری نیست…فقط فکر و خیاله که انتظار آدمو میکشه....
بہ اندازهٔ یڪ شب خوابِ راحتو یڪ روز خیالِ راحتدر آغوشم بگیرخدایا…...
بگو خیال تو شب هاکمی به رحم آیدقسم به جان عزیزت هنوز بیدارم...
کمتر زنی را دیده امکه هنگام عبور از خیاباندست مردی را نگرفته باشدحتی در خیالش......
دیر آمدی عزیز!من عاشق خیال تو شده ام......
*خیال*از در بیرون می کندممیآیمپنجره باز بود...
مجال خواب نمی باشدمز دست خیال...
پیراهنمبوی تورا میدهدازبس که خیالت راشبهادرآغوش دارم....
هر شب منم و خیال جانان...
باز بادموهای تو را آشفته کردو من غرق تماشایخیال انگیز ترین تصویر جهانم...
هزار و یک شبخیال بافتماز تویی که یک شبنداشتمت!...
و منی که هنوز زنده اممرده ای که زندگی می کند خنده دار استخنده دارتر از لحظه ای که خیال کردم دوستم داری...
کسی که خیالتو پر کنهامادنیا تو نهترسناکترین آدم زندگی میشه......
هر شب ...از سقف خیالم تو می چکیو این عاشقانه ترین بارش دنیاست...
خاطره یعنی؛لبخند مندرخیال تو…...
می روم سوی خیالتن به صخره می کوبانم!از تنم...هزار لاله می روید....