سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
من همانم که به جز روی تو هیچ گل ندیدهر کجا رفت و نرفت، باز به سوی تو دوید...
شب نگردد روشن از وصف چراغنام فروردین نیارد گل به باغ...
وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهی! ای سرانگشت تو آغاز گل افشانی ها!...
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش...
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبتتو در میان گل ها چون گل میان خاری...
ای که قلبی مهربان داری و لبخندی چو گل روزگار و خانه و کاشانه ات لبریزِ گل...
گر که غم لشگر برانگیزد که حالم بد کندتا پرنده، تا که گل باشد به دنیا، خوشدلم...
تصمیم گرفت و بی محابا آمد خورشید به دشت عشق زیبا آمد آورده برای او انار و گل و سیب باران ستاره تا به اینجا آمد...
رویا های گرداوری شده ی گُل را به کندو می برند زنبورهای عسل...
گُل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایمچراغ از خندهات گیرم که راه صبح بگشایم...
گل نسبتى ندارد با روى دلفریبتتو در میان گلها چون گل میانِ خاری...
میشه پروانه شد و روی هر گلی نشستاما بهتره، مهربون شد و به هر *دلی* نشست...
گفتی از پاییز باید سفر کرد...گر چه گل تاب طوفان نداردآنکه لیلا شددر چشم مجنون...همنشینی جز باران ندارد...
گل یا پوچچه فرق می کند؟یک طرف بازی که تو باشیهر دو دستم پر است...
قلب مانند گل استفقط در زمان درستش باز میشود......
خدا وسط غم هات یه گل می کاره مطمئن باش...
دنیا همه پوچتو ،تنها گلِ من...
از کدام قطار جهان جا مانده اممدام فکر می کنمیکیتوی یک ایستگاه دور افتادهگل بدستبه انتظار من نشسته است!...