متن احساسی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساسی
صفا بارید، بر دشتِ دلم، یک ریز؛
از آن گردید، غم های گران، ناچیز؛
زِ پالیزِ وجودم، مهربانی رُست؛
و حسّ دل، رها گشت از، نمِ پاییز!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
رمانم بگو
در سایه های پرده های تاریک شب، نگاهم به او معلق شد.
خیره شدم در این غریبه ای که از هیچ کجا آمده بود.
مانند یک قطره نور در اقیانوسی از گمراهی، در قلبم نقش برداشت.
احساسی عجیب و غریب، همزمان ترس و شور بر احساسم غلبه کرد....
شکوه عشق در چشمت عیان است
سرور مهر در حسّت نهان است
تو را نور است و زیبایی ست ماوا
درونت آیه ی دل نغمه خوان است
زهرا حکیمی بافقی
الف احساس
🌿❤️🌿
من دلم هرگز نمی آید که دلگیرت کنم
یا که با خودخواهی ام از زندگی سیرت کنم
هی نمک می ریختم با بیت بیت هر غزل
تا که با شعر خودم شاید نمک گیرت کنم
خواب خوب هرشبم بودی گمان کردم که تو
مال من هستی اگر هرجور تعبیرت کنم...
❤️🩹🌿❤️🩹
نگارم
هر چه کردم نقشت از پندار من بیرون رود
یا نشد یا باز هم تصویر تو تکرار شد
شهناز یکتا
❤️🩹🌿❤️🩹
من
زودتر از همه
پاییز را
لمس می کنم
وقتی ، آبشار چشمانم
آواز دلتنگی سر می دهد .
حجت اله حبیبی
همه رفتند
از این شهر شلوغ...
حجت اله حبیبی
کاش
اشکی
از گوشه ی چشمی
بتکانیم .
حجت اله حبیبی
چشمهایم پائیز برگ ریزان محبت را به تماشا نشست
دلتنگی هایم زمستان زیر سنگینی برف سکوت به سوگ نشست
مخاطب فصلهایم چه بگویم از اشکهایم
وعشقی که در انتظار حلول بهار جان داد
خدا تابستان یادت را برایم به خیر کند .
✍️رضا کهنسال آستانی
هیچ کَس
برای من
کَس نمی شود ،
مگر تو.
حجت اله حبیبی
✍ تو هیچ وقت نبودی...
وقتی نرم نرمک،
به کوچه باغ احساسم سرک می کشی؛
و می گویی:
«هستی؟»
هستی ام زیر و رو می شود؛
دریای درونم آشوب می گردد؛
طوفان می دمد،
در بند، بندِ وجودم؛
امّا، چو بازمی نگرم،
می بینم تو نیستی؛
و فقط،
سایه ی...
چقدر محو شوم هر روز
در تکراری های دل؟
چقدر محو شوم هر روز
در مات های آیینه ی احساسم؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
چقدر بنویسم
از عشقی
که پرکرده است
گل دشتِ وجودم را؟
چقدر واژه شود دلِ من
دردهای نهانش را؟
چقدر احساس بکارم
تا محبّت بر دهد؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
جویباری که آبش از بیشه ی دور،
آرام آرام می آمد،
ناگهان دست های تو را لمس کرد ،
و به تندی گریخت در دشت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
ناگهان شبح باد،
می بندد پنجره را با افسونگری،
به روی گنجشک نشسته بر لبه ی گلدان،
برای دلخوشی کودک استبداد...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
قافیه
در نمازم یاد چشمانت به شک انداختم
باز از نو خواندم و آخر دلم را باختم
بار دیگر در اتاقم عطر مویت پخش شد
دست بردم لای مویت قافیه را باختم
شهناز یکتا
در سکوت جهان،
در جنگل استبداد،
باد زمستانی با سوتکی بر لب،
به سرعت می گذرد،
از دو پنجره ی رو در روی،
کلبه ی متروکه ی آزادی...
مهدی بابایی ( سوشیانت )