متن احساسی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساسی
همه رفتند
از این شهر شلوغ...
حجت اله حبیبی
کاش
اشکی
از گوشه ی چشمی
بتکانیم .
حجت اله حبیبی
چشمهایم پائیز برگ ریزان محبت را به تماشا نشست
دلتنگی هایم زمستان زیر سنگینی برف سکوت به سوگ نشست
مخاطب فصلهایم چه بگویم از اشکهایم
وعشقی که در انتظار حلول بهار جان داد
خدا تابستان یادت را برایم به خیر کند .
✍️رضا کهنسال آستانی
هیچ کَس
برای من
کَس نمی شود ،
مگر تو.
حجت اله حبیبی
✍ تو هیچ وقت نبودی...
وقتی نرم نرمک،
به کوچه باغ احساسم سرک می کشی؛
و می گویی:
«هستی؟»
هستی ام زیر و رو می شود؛
دریای درونم آشوب می گردد؛
طوفان می دمد،
در بند، بندِ وجودم؛
امّا، چو بازمی نگرم،
می بینم تو نیستی؛
و فقط،
سایه ی...
چقدر محو شوم هر روز
در تکراری های دل؟
چقدر محو شوم هر روز
در مات های آیینه ی احساسم؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
چقدر بنویسم
از عشقی
که پرکرده است
گل دشتِ وجودم را؟
چقدر واژه شود دلِ من
دردهای نهانش را؟
چقدر احساس بکارم
تا محبّت بر دهد؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)
جویباری که آبش از بیشه ی دور،
آرام آرام می آمد،
ناگهان دست های تو را لمس کرد ،
و به تندی گریخت در دشت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
ناگهان شبح باد،
می بندد پنجره را با افسونگری،
به روی گنجشک نشسته بر لبه ی گلدان،
برای دلخوشی کودک استبداد...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
قافیه
در نمازم یاد چشمانت به شک انداختم
باز از نو خواندم و آخر دلم را باختم
بار دیگر در اتاقم عطر مویت پخش شد
دست بردم لای مویت قافیه را باختم
شهناز یکتا
در سکوت جهان،
در جنگل استبداد،
باد زمستانی با سوتکی بر لب،
به سرعت می گذرد،
از دو پنجره ی رو در روی،
کلبه ی متروکه ی آزادی...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
روباهی تشنه،
تند تند پوزه در آب فرو می برد،
و جویبار از ترس،
با هر موج ریز خویش،
لرزان لرزان،
می گریزد در مه تا ابدیت...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در هر بهار،
جهان پر از حسرت آزادی می شود،
در لحظه ی خیره شدن کرم خاکی،
به جرقه ی پرواز پروانه در آسمان صاف ...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
قورباغه ای غرق در سکوت ژرف برکه ی زندگی،
خیره در آینه ی یک دانه انگور بر خاک افتاده،
می نگرد به گذر تند فصل ها در سپیده دم خمار زندگی...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در گذر فصل ها،
همین جویبار جاری،
که اینک اسب های وحشی با شیهه ای می نوشند از آن،
کمی پایین تر در سایه سار درخت های مهتاب زده،
دهان آتشین گرگی خنک می شود از آن،
در فصلی دیگر...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در هر زمستان،
لحظه به لحظه می شکند آینه ی جویبار،
با گریستن برف بر شانه های بید،
در زیر تابش آفتاب تموز...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
چشم های سبز و گونه های سپید و لب های سرخ تو،
پرچم جمهوری اهورایی غم زده گان جهان است...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
با سوزوگدازت غزلی تازه بگو
کاشانه به آتش بکش و هیچ مگو
دم کرده دلت مثل هوای اهواز
عاشق شده ای باز، به من راست بگو
شهناز یکتا