اس ام اس شعر نو
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اس ام اس شعر نو
قدر آن سبزی چشمان تو را یار،
بهار می داند.
ره به آن،هیچ نیابد به عنان باد خزانی.
حسن سهرابی
در میان بارش طوفان لبخند تو باز
قایق چشمان من ،
حیران و سرگردان شده است.
چون اسیری بی پناه ،
دلداده لبخند زندان بان شده است
حسن سهرابی
sohrabi hassan
sohrabipoem
برای مُردنم گریه کن
آنگونه که زن ها به من حسادت کنند
و نامم را فریاد بزن
تا همراه خون
صدایت بر گردنم فرو ریزد...
زهره تاجمیری
نام شعر: با رفتن تو
با رفتن تو
همسفر تو جان من است
جان به جانش بکنند این جان ما
به جان تو سوگند
از تو دل نمی کند
چون که بی تو
پاییز است تمام پس کوچه های شهر دلم
بی تو
حتی این حوالی
پرنده پر نمی زند...
آری مُرده ام
اما دستِ جوهرم بلند است،
و این شعرها که میخوانی
حاصل مُردن های پی در پی من
قبل از به خاک رفتن است...
زهره تاجمیری
سیلاب خروشان، به صباحی ، دِه ما برد
قاضی
آمد و حکم به بد مستی و بی عفتیِ باران داد
..........................
حسن سهرابی
دریچه چشمانت را بگشای
بگذار نگاهت زیبا کند ، این شهر آشوب زده را .
بگذار نفسهایت آشفته کند ، سکوت دلهای
بیقرار را ، در هنگامه همنوازی ظلمت و درد .
نفسهایت را بگذار و بگذر،
در امتداد خیابانهای پنهان شده این شهرِ
غریب.
شاید در پسِ کوچه ای...
موجِ زُلفَت ،
کشتی چشمان من را دل بِبُرد،
ترسم از روزی ،که پهلو گیرد او،
در ساحلِ لبهای تو .....................
حسن سهرابی
صبح؛ انبساطِ نورِ اُمید
از پَسِ پرده یِ آویخته به شَک و تردید
می دهد باز نوید
هور از راه رسید
باید از خواب پرید؛
خوابِ غفلت که تو را برده تا مرزِ فَنا! شیمارحمانی
ما بیخیال بودیم...........دل بیقرار بودیم
اَندر خیال یاران............ بی اعتبار بودیم
حسن سهرابی
یک عمر در این دایره تکرار شدیم
در بازی زندگی گرفتار شدیم
با اینهمه تکرارِِ بازیِ مرگ
در وادی بندگی چه هوشیار شدیم
بیهوده از این باغِ پُر از خار گذشتیم
اینگونه از این باورِ بیمار گذشتیم
سرخورده چو گشتیم از این گردش ایّام
پژمرده چو زندیق از آن یار گذشتیم
گاه دیدنت هم چاره ای دلتنگی نیست
بسکه شیرین شده ایی
آنقدر شیرین شده ایی
که دیگر مرا فرهاد میخوانند
عزیزحسینی
هزار شب آرزوی بودنت
همین خیابانهای شهر را
شاعر کرده است
گفتی می آیی
و دلم را سر به هوا
به هر سو کشاندی
به بیداری کشیده ام شب را
باز امشب نیامدی
نیامدی و من
هنوز می خوانم تو را
عزیزحسینی
نبرد
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
غزلها با رباعی در نبرد است
در این بازار سرد شاعرانه
دلم تنها اسیر کوه درد است
حسن سهرابی
دیوانه تو
دیوانه چو من باشد دیوانهٔ آن چشمت
با این همه بی خوابی همراهِ با حسرت
چشمان تو را دیدم دست و دلِ من لرزید
با این همه زیبایی اینگونه دلم ترسید
دل خانه خرابم کرد آشفته خیالم کرد
از بودن من بی تو اینگونه جوابم کرد
بگذار بِگِریَم...
چشمانِ فلک
چشمانِ فَلَک کور شود
گَر نتواند،
این عشقِ میانِ
من و آن یار ببیند
@sohrabipoem
در غیابِ من آسمان خاکستری ست
و ابرها مجروح
رُزا جمالی
در مریخ هم که بگردی برگی از من پیدا نمی کنی
رُزا جمالی
یک دسته از موهام نخل های تاریک اند
ابروهام مسیر باد شمال
دست هام بادبانهای اطلس اند
چشم هام فانوس دریایی
لب هام حفره های ته دریا
رُزا جمالی