جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
دوش در خواب زدم بوسه بر آن غنچه لببه خدا خواب تو دیدن به از این بیداریستحجت اله حبیبی...
دلم تو را می خواهد ای تک ستاره ی خوشبختی ، وقتی نیستی ،ظلمت وتاریکی ،تمام وجودم را در بر می گیرد، وچنان غرق رویاهای مشوش می شوم که گذشت ایام را حس نمی کنم سلامم را به باد صبا می سپارم تا چون کبوتری زیبا، به سویت پر گشاید و سر بر شانه ات نهد واز جانب من ،موهایت را نوازش کند و بی هوا، بوسه ای بر گونه ات زند ؛که بی تو سرد وبی روحم؛افسرده وغمگین، که گاه، آسمان دلش به حالم می سوزد وبا من هم نوا می شود وسیل اشک را بر چهره ام روانه می کند،بگو من بی...
نگاهم کن تماشایت کنم کهجنون دارم! گرفتارم! گرفتار!شدم آتش فشانی از تمنا تنت را دست شعرم باز بسپارشبم در بی قراری گُر گرفتهنمی دانی خودت هم، ماه هستی!چه بی اندازه با من ناز داریندارم چاره ای! دلخواه هستی!تو طغیان کن به سمتم مثل دریاکه من با موج موهایت بمیرم!در آغوشت بیا با هُرم بوسهلبم را گرم کن تا جان بگیرم!به من نزدیک تر، نزدیک تر شو!مرا درگیر کن با یک اشارهشکوفا می شود با لمس دستتتشنج های احساسم دوبارهصدا...
گفتمش بیا جان بستان بوسه بدهگفت بمانش به تمنا که گران شد!!ارس آرامی...
بوسه هایت ...انار را می ترکاندنفس هایت سیب را می رساندآغوشت ابر را می باراندپاییز ترینی تو..!...
این شانس را داشته ام که عاشق تو باشم این شانس را که از ماهِ تند و دستِ واقعی و نانِ گرمِ خنده تو بی نصیب نباشماین شانس را داشته امکه اولین بوسه عاشقانه را منبر لب هایت بگذارم مثل پا گذاشتن اولین آدم بر ماهاین شانس را داشته ام که عاشق تو باشم زنم را داشته باشم و هر هلال تازه را با تو جشن گرفته باشم این شانس را داشته ام که قرص صورتت را در دست بگیرم مثل لمس کتابی نایاب در قفسه کتابخانه ای در یک شهر دور....
امشب برای دیدن وبه آغوش کشیدنت سر از پا نمی شناسم ،اما افسوس، می دانم، اجازه ندارم تو را در آغوش بکشم وبوسه ای از لعل لبانت بچینم باشد، قاصدکی را راهی می کنم تا از جانب من صورت نازت را ببوسد وپیام لب های مرا، در گوش لبانت ،آهسته با یک بوسه زمزمه کند........... حجت اله حبیبی...
پاییز من نگاه کن و ببین؛که چگونه مرجانی و پرتلالوبه گلبرگهای احساسم آغشته میشویوچگونه ترانه های تب دارو عرق کرده از تابستان مُتمَرِّد ، در هوای لطافت ِ تو پرهمهمه می شوند!لبخندهای اناریت حس عاشقی را به چشم اندازی گوارا مبدل میسازد!پاییز طعم باران میدهد بوی بهانه با چاشنی از بوسه های باروتی!و اشتیاق عشقی تازه سال که جادو میکند با عطر ِتمام نارنجستان هایی که قرار است خاطره انگیز شوند با پچ پچ ِخیال انگیزی از رنگ ها و برگ ها وصدای قد...
مثل قهرمان فیلم های فارسی دهه پنجاه،سیاه و سفید ولی رنگی خاطرخواه شدم!ولی درست آخر فیلم که قرار بود با بوسه ای به هم برسیمتا خواستم ببوس...م انقلاب شد!ارس آرامی...
خروارها دوستت دارمبی صاحب و دست نخوردهمانده است در دلم..._فقط_تا نامت را بگوییمهلت خواسته امبگو ...تا لقمه ایجرعه ایبوسه ای...پسسیر و سیرابدست بشویمبال بگشایمچشم فرو بندمبی هیچ حیف و حسرتی......
گفتم که بیا جان بستان بوسه بدهگفت بمانش به تمنا که گران شد!!ارس آرامی...
دلتنگ که باشی. فقط یه آغوش میتونه آرومت کنه دلگیر که باشی یه بوسه خوش حالت میکنهدور که باشی یه حس خوب امیدوارت میکنهعزیز که باشی همه اینا رو با هم داری...
دلخوشی یعنی همین یعنی میان غصه هایک نفر باشد که با یک بوسه درمانت کنداعظم کلیابی ( بانوی کاشانی)...
عشق یعنی زندگی،یعنی جهان چشمان توستبهترین لبخندها.....در چهره ی خندان توستعشق یعنی خنده ی مستانه ات در هر قراربا همان ته مزه های بوسه ی پنهان توست عشق یعنی هر شبت، هی باز زیباتر شویبهترین توصیف من آن قالی کرمان توستعشق یعنی اعتیادم گشته چایی از شبیکه مسیر چشم هایم آن لب و فنجان توستعشق یعنی کعبه ی موعود قلب من توییبعد ازین هرچیز من، حتی دلم قربان توست......بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
لبت خوش نقش تر از برگ های گل پس از بارانتنت یاد آور زیبایِی کابل پس از بارانزمین از خویش شاعر پشت شاعر می دهد بیرونهمین که می خمد بر صورتت کاکل پس از بارانکشیده آسمان زیباترین نقاشِی خود را...تو در آغوش من،پاییز ، دریا ، پل، پس از بارانجهان با این همه نامردمی و زشتی اش زیباستبرای عشق ورزیدن ولی در کل پس از بارانغزل های من و حافظ توافق کرده اند آخراال یا ایها الساقی«بریز الکل پس از باران»چه خوابی دیده ام دی شب، من و تو، بوسه، آ...
و صبح آغازِ بوسه های شمعدانیدر آغوش نور استبرلب حوض...
هنگام بوسه سر دو راهیم بین لب و آن چال گونت کُمکم کُن به هر طرف رَوَم دلم هوای دیگری دارد...
هی بوسه نزن با هیجان گوشه ی لب رایک لحظه رعایت بکن آداب ِادب رادندان به لبم می زنی انگار شبانهپاتک زده ای قسمتی از باغ ِرطب راگرمای لبت روی لبم در نوسان استبالا نبری در تنم اندازه ی تب رابا آتش ِبرخورد ِلبت با رگ ِگردنبر هم زده ای رابطه ی مغز و عصب رااز بس که میان ِدو لبم جای ِکبودی ستانگار که "داعش" زده استان ِ"حلب" رادیشب که سراسیمه تو را گاز گرفتمحال آمده ای نقد کنی عین ِطلب رااینگونه که ...
دهانم،،،مسلح با رگباری بوسه ست...♡ تا نبوسمت،،اسحله را،،،زمین نخواهم گذاشت! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
بوسه می خواهی بفرما این لب من این شمااین همان یک جمله ای بوده که او هرگز نگفت!...
تشنه بوسی از آن لبهای میگونیم ما...
خال روی صورتتبوسه ایستکه در زندگی قبلی مانگوشه ی لبت چسبیدهوقتی منپروانه ای بودم بی قرارو توفانوسی معلقدر ایوان شب...
چقدر بعضی آدم ها قشنگ عاشق میشوندآنقدر قشنگ که دوست داری یکجای زندگی دو نفره جذابشان بنشینی و عشق کنی از آن همه اشتیاق و علاقه... به تصویر بکشی بوسه هایشان را، به روی کاغذ بیاوری القابی که بهم نسبت میدهند. فداکاری هایی که برای هم میکنند، دوستت دارم هایی که برای هم می آفرینند، اصلا بعضی ها واقعا شیرین عاشق میشوند و شیرین عاشق میمانند و شیرین زندگی میکنند، اینها به "عشق" اعتبار میبخشند و امید که اگر پایت لرزید و رفتی در حوالی عشق و عاشق...
هر چند که عمری همه از بوسه نوشتند من عاشق آن اخم پر از ناز حبیبم...
بوسه از غنچه ی لبهای تو چیدن دارد پیچ و تاب خم گیسوی تودیدن دارد درمیان قدوبالای همه آدمیان الف قامت تو وه که کشیدن دارداحتکاراست و دراین معرکه ی قیمتها به خداچشم سیاه تو خریدن داردچه کنم مشتری ثابت قلبت شده ام ضرب آهنگ دلت وای شنیدن دارد چه بگویم به خداوندی یکتا که دلم به هوای دل تو شوق پریدن داردسمیه شجاعی(شامار)...
بوسه را مهریه کن هرشب طلاقت می دهمقاضی اش من، متهم من،شاکی اش عشق من است...
اگر کسی را داری که در این درهم ریختگی عاطفه ها به شیوه ای صادقانه دوستت دارد، احساسش را جدی بگیر. وقتی بی حساب و کتاب چشم هایش فقط تو را می بینند و قلبش تو را می جوید، وفاداری اش را قدر بدان. در روزگار عقل های محاسبه گر، کم اند اینگونه آدم ها. اگر کسی را داری که به دور از بازی های مکارانه ی روزگار برایت عشق و نور می آورد، او همان است که سال ها بعد در روزهای دلتنگی به او عمیقا محتاج خواهی شد. او همان است که به تو آرامشی از جنس انسانیت خواهد داد....
برایم کمی عشق بیاور وُدو لقمه، \دوستت دارم\و قاچی بوسه --از لبهایت،، تا صبحم بخیر شود. سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
دوستت نداشتن بهتر است شاید !آن وقت ... هیچ عطری تو را ...به یادم نمی آورد...و دیگر خاطره ی هیچ خیابانی ...خفه ام نمیکند!و چهار خانه ی پیراهن هیچ مردی ...در خیابان دق ام نمی دهد !دوستت نداشتن بهتر است شاید !که جای خالی انگشتان بلند مردانه اتمیان گودی کمرم دهن کجی نمی کند و سردی جای بوسه ای گرملبم را نمی لرزاند ...راستش،دوستت نداشتن ... کار سختی است ... از من بر نمی آید !...
بعد از عمری ز تو یک بوسه طلب کردم لیک لب گزیدی و مرا غرق خجالت کردی...
دستهای مردها خوب استامن است..دستهای مردها از یاد زنها میبرد کهکه حالشان از نماندن ها خوب نیست.بوسه های مردها خوب است،شیرین است..بوسه هایِ مردهاجایِ سیلی هایی که روزگار به تن زن ها زده را کمرنگ میکند،ناپدید میکند.مردها خودشان هم خوبندخوبهایی که بودنشان واجب استبا آن دستهایشانبا بوسه هایشان... ...
به نگاهی به کلامی و گهی با بوسهتو چه آسان بلدی دل ببری هر لحظه...
قصه از عشق با دهان تو شنیدن ها داردآرامش آن بستر چشمان تو دیدن ها داردچه زیبا از دو طرف موی تو افتاده گلودست در دست تو در کوچه دویدن ها داردشراب هفت ساله از بوی تنت مست شدسیب در دست تو احساس رسیدن ها داردتو زیبایی ؛ دلاویزترین باغ بهشتی بخداطعم میوه ات از فاصله چیدن ها داردبوسه سر بسته ترین حرف من ست با لب تواز لب سرخ تو این عشق شنیدن ها دارد...
آغوشتپیراهنی ستبه قواره ی تنمو رنگ بهار....چشمانتو انعکاسِ باغی پر از شکوفهبه هنگامِ بارانِ بوسهاز رنگین کمانِ موهایت....چقدر به من می آیی...
نکند بوسه بمیرد خبرش گم بشوددل شکستن نکند مایه ی فرهنگ شود......
موهای من توی بچگیاز یه سنی شروع کرد هی به. بلند و بلند تر شدن...یعنی از همون موقعی که تو سرمو بوسیدی:)♡دیالوگ نفسِ میکائیل 💕ریحانه غلامی (banafffsh) نوشت...
جزو ه ات را دزدیدملابه لای نوشته هااز نقطه ای تا نقطه ی دیگردنبال تو می گشتمهر جا که دستانت کاغذ را لمس کرده بودمی بوسیدم و به آغوش می کشیدمصبح که می شد تمام تنم پر از درد بودخیال بودنت بر مغز استخوانم بوسه می زد...
تاخت می زنم...بوسه ای از چال گونه با دوگوجه سبز...
صبح آمده از پنجره با نور و هیاهوخورشید و گل و معجزه و بوسه وجادو بگذار که امروز فقط روز "تو" باشد بگذار گره باز شود از خم ابرو......
بوسه ای دزدیده ام قاضی مرا محکوم کردگفت بگذارش همان جایی که دزدی کرده ای......
تمام دوستت دارم هارا با بوسه ای روی پیشانی ات به وجودت میریزم شاید عشق من در تو جوانه بزند..نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
بوسه ای بر من بزن من چشم می بندم تو هم؛ این شتر دیدن ندیدن را که استادی دگر...
بوسه هایت شوک برای قلب بیمار من استایست قلبی کرده ام ،یک شوک دیگر لازم است...
تو آمدےو با یڪ بوسه اتهرچه میخواستم همان شدمن عشق را نمی سرایمعشق را نمی خوانمو عشق را نمی خواهمتو بیشتر از این واژه ے تڪرارے ..مرا به معناے حقیقیِدوست داشتن رسانده اےو عشق ..همانی ست ڪه تو را می سراید... !...
تو فروغ آرزوهای منیتو را دست کدامین قاصدک بسپارم..؟.که برآورده شوی…و عشق راتا بی نهایت تا خدا ..تا بوسه ی پروانه هادر میان قلبمعاشقانهادامه دار کنی …...
تا چشم گذاشتیم روی هم عین درخت چنار سر کوچه قد کشیدیم...تا چشم گذاشتیم روی هم روزهای کودکی و مدرسه عین رگبار بهاری تمام شدند...تا پلک زدیم توی کوچه های خاکی عاشق شدیم.. درگیر نگاه ها و چشمها و طپش های موزون رگهایمان بودیم که ده ها زمستان و بهار و تابستان و برگریز پاییز از سرمان گذشت...انگار دنیا خلاصه شده است توی چشم های آدم ها....پس بیا نگران این روزها نباشیم...بیا لابلای رنج های بزرگمان کمی بچگی کنیم... دوباره چشمها را ببندیم و تا ده بشماریم......
هیچ کس آنچه که او با دل من کرد نکردهیچ رحمی به دل ساده ی این مرد نکردباد خاک قدمش را به کجاها که نبردچه علف ها که غم آمدنش زرد نکردبوی پیراهن او با دل من کاری کردکه زلیخا سند بندگی آورد نکردخواستم لب بگشاید به سخن چون گل صبحرخ بر افروخت و ابروش کمان کرد نکرددست در گیسویش انداختم این فن قدیمچاره ی این دل درمانده ی پر درد نکردنفس سرد زمستان و شب طوفان هم عطش بوسه ی او بر لب من سرد نکرد...
لب های من، لبخند را با هَیاهو روی لبانت به تعبیر می نشینندلب های من با بوسه های تو بلاتکلیف می شوند!راز ِ بوسه هایمان روی صورتم می لغزد و راهی برای پنهان کاری از برایم نمانده است !آرام آرام بوی تازگیِ تنت میپیچد در جان ِ خنده هایم ! مست میشوم از عَطرِ غنچه های ملوس و نورسِ بوسه هایت وقتی که با نوازشهای عاشقانه ات گلشن جانم را نَشئه و سرمست از یک بغل بودنت میکنیبوی بهشت می آیدبوی یک بغل عشق که در طالع و تقدیر من است....
فاصله ی من تا تو میشود زندگی به شرط عشق با موج های میزانی از ماندن های روشن با قطره های ریز ریزی از بوسه های گرم!شکوه چشمانت دلم را امیدواری می دهد به نگاهی شاد !وصدایت نور را تزریق میکند در بزم ماه با حال و هوایی از رقص بی بدیل پروانه ها در پرندِ جانم! از فرا سوی عشقی که از نوازش های تو اندیشه ی مرا بارور ساخته آیا می توان نشنید آن هم هر لحظه صدها بار؟!واینجا مسیر شیشه ای آغوشم شکن شکن وسپید یک کهکشان خیر خواهی و گل را با عشوه گ...
دو دستانش عسل ، لب ها عسل ، گردن عسلجای پوست انداخته او را خدا در تن عسلهر ده انگشتش عسل ، چشمش عسل ، پایش عسلشیرین می گردد بماند هر کجا ناخن ، عسلبوسه کردم روی لب هایش لبانم داغ بودحرف زد بسیار با شیرین لبش با من عسلمن تعجب می کنم تابستان شوره عرقزنده می ماند چگونه زیر پیراهن عسلهم همه افتند میان مردم و بیخود شوند تا که اندازد قدم در کوی و در برزن ، عسل...