جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
یک روز صبح به او گفتم بشمر ٣ عاشقت شدم ،خندید گفت فقط تا سه شمردی ؟ بیشتر فکر کردم برای عاشقش شدن حتی تا سه هم نیاز نبود بشمرم ......بعد آن دیگر إعداد به جای ما حرف می زدند وقت رفتن نتوانستم چیزی بگویم با انگشت دستانم ٣ را نشان دادم و او کف دست چپش را نشأنم داد نیازی به فکر کردن نداشت \چپ دست \ بود و دست چپ به قلب نزدیک تر از دور بر دستانش بوسه فرستادم تا لبهایم برای همیشه بوی دستانش را بگیرد.سولماز رضایی...
عشقم نوشته بودم یک قصه ی خیالیدر امتداد چشمم در سیر این حوالیتاسور و ساتِ نازت فریاد سینه ام شدگردیده حول و حوشم پاییز خشکسالیدیگر نمانده در دل حسی برای ماندناز هر چه آرزو بود این سینه گشته خالیاز رعشه ی لبانم هنگام بوسه بگریزترسم تو را بگیرد این برق اتصالیاز رنگ رفتن تو حالِ دلم به هم خوردپرسیدن عیب نبود عشقم تو در چه حالی ؟؟...
در میان شعرهایم هر کجا گفتم علیجبرئیل آمد فرود و بوسه زد بر شعر منبهزاد غدیری...
یک بوسه چو دادی عوضش بوسه گرفتیبازی به تساوی که رسد وقت پنالتی ست...
باور کن که "عشق" در قاموس من نبود.اگر شدم اتفاق ناگهانِ توگناهِ من نیست.گناهِ من نیست که با همان اولین بوسهحساب تمامِ نبود و نداشتن ها صاف شد.دستی که گونه ی تنهایی ام را ناز کردچَشمی که پا به پای نگاهمبه تماشای باران نشست وخیالی که در خواب با دستِ من ستاره چیداز آنِ تو بود.و گر نه من کجا و عشق کجا ؟نازنین محسنی...
و تو همان نامه ی عاشقانه ای که هیچ وقت به دستم نمی رسی وهمان بوسه ی آشنایی که اتفاق نمی افتی تو همان باران پاییزی هستی که دستم را نمی گیریوهمان شکوفه ی بهاری که بر کنج لبم نمی نشینیولی من به اندازه ی همه نامه های عاشقانه و بوسه های جاودانه و باران های پاییزی و شکوفه های بهاری دوستت دارم..................حجت اله حبیبی...
دلیل "صبح"گاهی من ، گاهی تُو گاه دستهای ماست ...که به هم می پیچد !!صبح بوسه ی من است و چشم تُ ...صبح بوسه ی تُ است و لب من ...عشق ؛ اول صبحعجیب می چسبد !!...
درخیالم تو و من باشیم و بارانی که نیستبه بغل می کشمت در آن خیابانی که نیستفکر بوسیدن و آغوش تو تا زد به سرمبه جهنم که ببیند آن نگهبانی که نیستلب تو باشد و من باشم و یک گوشه دنجگنه بوسه زدن گردن شیطانی که نیستگونه ات معدن و من در پی استخراجشنمکش حیف در حصر نمکدانی که نیستباز باران به دلم شور جوانی بخشیدنم باران و تو باشد به فراوانی که نیستراستی هر چه شده بین من و تو راز استرازگویی صفت چون تو مسلمانی که نیستمن ع...
تو چشمام نگاه کرد ..سرمو با دستاش اورد جلوموهای رو صورتمو کنار زد و گوشه ی پیشونیمو بوسید ..تاحالا از این فاصله ی کم به چشمهاش خیره نشده بودم ..یه حس عجیبی داشتم ..یه حس ناب ، یه حس کوتاه و گذرا ..ترسیدم خطایی ازَم سر بزنه ..خجالت زده سرمو پایین انداختم و خندیدم ..اونَم خندید ..صدایِ خندشو شنیدم ..انگار ذهنمو خونده بود یا افکارمو حدس زده بود ..بعد از چند ثانیه سکوت نفسِ عمیقی کشید ..دستمو گرفت و سرشو چسبوند به سرم ..گوشَم،...
در دورهٔ ما عشق فقط بند هوس شدبا یک بغل و بوسه گرفتار قفس شدتا بوسه اصابت نکند بر بن قلبتبیهوده لب آلوده به آن بوسهٔ کَس شد...
موجودی به اسم زن نازیبا در دنیا نداریم..فقط زن هایی که روی صورتشان جای بوسه های عاشقانه تری دارند، زیباترند.....
حالم خوب استاز آن روزهاست کهدوست دارم شیطنت کنم ببوسمتراستی می شود هنگام بوسهباز بگویی که دوستم داری ؟...
اگر زنده بمانیمبیست سال بعد باهم برخورد کنیمدر چهره ات نقش لال سال هاو در صورت من شبیه این چیزی خواهد بوددو پیر گوژپشتتکیه داده به درختبه جوانی سال های دورسَرَک خواهد کشیددستان مان که رگ هایش بیرون زدهمثل دو عنکبوت به هم خواهد رسیددر تارهای تنیده ی پیریبه تپش درخواهیم آمددست هایمان جدا خواهد شدمثل دو عنکبوت خستهمثل غنچه از کنارماندخترانجوانان چنارقامت رد خواهد شدتو مرا جست وجو خواهی کردو من تو را در میان آن ه...
میان این شلوغی ها،دلم یک بوسه می خواهدتمارض کن به غش کردن،نفس مصنوعی ات با من!...
آن شب تمام وسعت تبریز شعر شدچشم تو شعر... هستی من نیز شعر شدعطر دلت رسید و دلم را فرا گرفتگلهای سرخِ روی دل میز ، شعرشدپاییز گفت : عشق حرام است!!... خنده مان؛در پیش چشم لشکر پاییز ، شعر شد!من عاشق صدای تو ؛ یک شهر محو مابا شوق حرفهای تو، هرچیز شعر شدشالی که دور گردن من بود ، باز شدحسی که از هوای تو لبریز...شعر شدباران و بوسه ،حس غزل ،رعد و برق عشق؛آن لحظه زیر بارش یکریز، شعر شدآرامش "فروغ" ، زمان را ا...
همیشه همرامی تموم دنیامی؛ همه روز و شبا با تو واسه ی ما غرق بهاره!بهشت بابایی حدیث زیبایی؛ گلی که میشینه روی گونه ی تو رنگ اناره…تو میرسی و میپیچه تو خونه عطر نفس هات!میشینه روی لب تو دوباره خنده ی زیبات…میبری دل منو با یه دنیا ناز تو حرفات! میمونه تو خاطر ما شکوه موج موهات…تو خود شیرین، تو خود لیلا! فدای اسمت تموم دنیا!تو مثل بارون تو مثل شبنم؛ روشنه از تو چشای بابا…خود خدا هم میزنه بوسه؛ با نور مهتاب به روی ماهتمیشه ...
مردم همه جا سرک می کشند !دیگر هیچ جای امنی براینجواهای عاشقانهو ؛بوسه های پنهانی نمانده ....
صدای قندی که بالای سرمان میسابیدند دوست داشتنی بود.شیرینی ها در ردیف های دایره ای کنار هم چیده شده بودند وقرآن روی رحل باز بود.هرزگاهی نگاهم را به او می دوختمتا شاید بالاخره باورم شود که او مال من شده است.در لبخند شیرینش گم شده بودم وخودم را در وجود او جستجو میکردم.گل های سفید و صورتی به آیینه و شمعدان ها چشمک میزدند ومن منتظر صدای عاقد بودم.با کلمات بازی کند و بگوید : بنده وکیلم؟!دخترخاله صدایش را نازک کند وبا عشوه بگوید : ...
کمی کنارم بنشینمن و تو باشیمبدون حضور مزاحمماه باشددریا باشدباران باشدعشق باشددستانت باشدچشمانت باشدهمین و دیگر هیچتو باشی کافیستبغل کردنت بامنگرم کردن دستانت بامنخیره شدن درچشمانت بامنبوسه از لبانت با منتو فقط باشفرهاد خجالتی...
آغشته به نور می آیم باوقار و زیبا پیراهنم اشعه ی خورشید استو محافظانم افتابگردانهای به صف کشیدهآغشته به نور می آیمو آغاز سال را بوسه می زنم بر رویتتا به نور آغشته شویچشمهایت ، قلبهایت ، رگهایت ... جز برای نور نتپدآغشته به نور شوی تا پایان سال و سالهای بعد و سالهای دیگرآغشته به نور می شومآغشته به نور می شویآغشته به نور می شویم تمام سال رارعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
به سویم بیا همچون بادهمچون طوفان سرگردانهمچون رنگین کمان بعد از بارش بارانبه سویم بیا همچون حرفهای عاشقانبه سویم بیا...به سویم بیا ...همچون بوسه هایی که از عشق پر پر می زنندتا خود را برسانند بر رخ یاررعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
بوسه اش رگِ گردنم را نشانه گرفته بودان روز که مرا بوسیدکفر نباشدولی خدایی را دیدمکه از رگ گردن به من نزدیک تربود....
پرواز در این صبحِ دل انگیز خوش است !آوازِ پرندگانِ پاییز خوش است !با نم نمِ بوسه های باران به زمینیک چاییِ داغِ و تلخِ سرریز خوش است !...
آن بوسه های ناکرده میان دهان توستمن تشنه کام و آب گوارا در کنار توستسر تا به پای تو مظهر زیبایی ست گل منبا آن نگاه نجیب که در دیدگان توستتو باغی با بنفشه ی گیسو و سرو قدتنت یاس است و گونه و گل ارغوان توستخورشید تاریک شده در ابر گم شوداز شرم آن نوری که در آسمان توستبا بوسه ای در آتش خود می سوزانی مراانگار که آفتاب درون دهان توستآن لحظه که با هوای تو در خویش رفته امگویی بهار در نفس مهربان توست...
عشق...یعنی تو، در زیر باران یعنی من، گم شده در میان نامردانیعنی تو، با درد های فراوانیعنی من، به همراه یک درد بی درمان عشق؛ یعنی من و تو، به همراه حرارت آتشین دست های مان...عشق؛ یعنی من و تو، به همراه بوسه های داغ لب های مان عشق؛ یعنی من و تو، به همراه تپش قلب های بی قرارمان...ناز (نازنین)...
عشق خوب است،اگر تو باشی و من،تو بخندی و من ضعف کنم،مو پریشان کنی و دلم قنج برود،زیر باران هم مسیرت باشم،اخم کنی و بوسه بارانت کنم ،بونه بگیری و هم آغوشت شوم،عشق خوب است،اگر لب هایم،با دوست داشتن تو جان بگیرد...مائده نواب...
عزیز مهربانمامروز کمی دیرتر به خانه می آیمفدای چهره خسته ات شومبرایت کمی حال خوب پخته ام، نوش جان کندو پیمانه لبخند زیبا برایت دَم کردمیادت نرود حتما بنوشکنار بالِشَت ملحفه ای از دوست داشتن گذاشته امرویت را با آن بپوشانتا تو خستگی ات را به در کُنیمن هم با یک بغل بوسه و آغوشبا یک دوستت دارم ناباز همان هایی که همیشهوقتی که در آستانه در می ایستی، کنار گردنت می کارمبه خانه بر می گردم...
بوس از تو جان از من؛داد و ستد از این خوش تر؟...
ماچّی بویاَ داریستاره سویاَ !می نیگا سنگ ِ بست ِ دورونخُب قدم بزنخوایم تی قداَ بودوجم -بودُوَسته وارش ِ پیشانی،پورکوتر خیالی آسمان ِ سینه سربوخوفته بیداریبیداری واخواباَشو مراُ -سنگ ِ ترازو نیهواگردَسن نوا !نتانم تی خالی جایاَمی الو بیگیفته اَینه کشهپوراَ کونمچچ ِ بو وبریشتبنفشه فُووُحج حجی بوشومن، نوشوندرهبر گردان به فارسیِ شعرِ(من، نوشوندره)بوی بوسه را داریدرخشش ِ ستاره را !درونِ سنگف...
"وقتی ڪه تو در ڪنار منی"همین چند ڪلمه ..... چقدر آرامم میڪندباتو می شود پرنده شدباتو می شود اوج گرفت و پرواز ڪردباتو می شود ماند و زندگی ساختنه در رویا و خیال بلڪه همینجاوقتی ڪه می بوسمت و تو!مرا غرق در آغوشت میڪنی...
به لطف بوسه بر عکس تو، روی صفحهٔ گوشیهمین امروز یا فردا، لبم از کار می افتد!...
من بعد از این ایامِ سخت روزه داری از بوسه واجب تر ندارم هیچ کاری...
فطریه ام بوسهز لبهای تو !این دل منغرق تمنای تو !عاشقم ونیست مرا آرزوجز به وصالرخ زیبای تو !آنجلا راد...
و تو همان نامه ی عاشقانه ای که هیچ وقت به دستم نمی رسی وهمان بوسه ی آشنایی که اتفاق نمی افتی تو همان باران پاییزی هستی که دستم را نمی گیریوهمان شکوفه ی بهاری که بر کنج لبم نمی نشینیولی من به اندازه ی همه نامه های عاشقانه و بوسه های جاودانه و باران های پاییزی و شکوفه های بهاری دوستتتتتتتتدااااااارررررررممممممممممحجت اله حبیبی...
تا از دهان نیافتاده ام ...مرا ببوس ..........
بیمار توأمبرایم تجویز کن:مهرِ دلت را ، برای قلب شکسته امگرمای دستت را ، برای لرزش دستانممحبتِ نگاهت را ، برای چشمانِ بی فروغمآرامش آغوشت را ، برای آشفتگی هایمو بوسه هایت را ...آخ بوسه هایت را ...من ، برای درمانم فقط به یک \ تو\ نیازمندمنسخه ام را خودت بپیچ ! به قلم شریفه محسنی \شیدا\...
دکمه ی پیراهنت باز است، دلبرتر نباش!آستین پایین بیاور، سِرتق و خودسر نباش!در نگاهت لات و عُزی، در دلت داری هُبَل!بت بساز از هیکلت، اما، دگر، آزر نباش!هی نمایش می دهی آن، هیکلِ پُر تاب راسیکسپک هایت بپوشان. جانِ من، دلبر نباش!بوسه ات مستم کند، مثلِ شراب خانگیحکمِ مستی، حد بُوَد، این قدر، سُکرآور نباش!تن نچسبان بر تنم! اسلام می لرزد! بفهم!گر مسلمان نیستی، پس لااقل، کافر نباش!دکمه ی شعرم پریده. شعر من عریان شدهدلبری ک...
روزی غنچه ی بوسه ام را بر کنج لبت خواهم کاشتتا روز ها به یادم با اشکت ، سیرابش کنی ؛تا بدانی ،برای روییدن ،چقدر باید خون دل خورد؛همان گونه که من نگاهت را در چشمم کاشته ام وهر روز، زیر باران قد می کشد تا تو روزی از راه برسی ودر سایه اش فال قهوه بگیری....حجت اله حبیبی...
فرصت کم بود و سردرگمی های تو زیاددر این مدتِ کم از دستِ هیچ علمیبرای تو کاری برنمی آمدفقط بوسه می توانست در یک لحظهتکلیفِ تو را معلوم کند و..!...
شبیه مرداب بغلم کنبوسه ای کنج لبم بنشاننگاهت مزاحم نیستبرای کشتن اجازه نیاز نیست..... ...«فاطمه دشتی»...
دلم تنگ است، خندیدن بیایم ؟ لبت گُل کرده، گُل چیدن بیایم ؟نگاهت صیدِ چشمانم اگر شدعزیزم بوسه دٌزدیدن بیایم ؟...
ترس و لرز است که در بین لباس من و تستبانگ هر صاعقه ای، تیرِ خلاص من تستدر سکوتم چقدر شعرِ مُکدر شده است!در صدایت چقدر نغمهء پرپر شده است!و غم انگیز ترین قصه ی این چرخ کبود در عشقبازیء تو با عشق نبودبوسه می گیری و... لب های تب آلودهء من سر شوریدهء تو، شانهء فرسودهء منسر شوریدهء تو شانهء فرسودهء منبوسه می گیری و لب های تب آلودهء منبوسه ها مزه ی شان مزه ی باروت شدهشانه ها جای تکان دادن تابوت شدهمنم و عشق در این ...
امن یجیب می خوانم به وقت طلوع چشمانتتا دوست داشتنت سرریز شود از دستانتبر روی موج های تنم بریزد،تا حلاوت کنم شیرینی بوسه هایت را.......
با طلوع چشمهایت در من انقلابی برپا می شودبوسه از من سبقت می گیردو بر ساقه های طلایی گیسوانت نوازشبارانه فرو می ریزد و من ترانه زیبای هستی رااز نگاه تووو به زبان می آورمدلاا چشمهایت زیباترین ملودی دنیاستکه با نگاه تو دلباخته شدم.......
هنوز عطرِ نفس های من از توست روندِ موجِ رگ های من از توستچه بود در بوسه ات تزریق کرردی ؟که شهدِ کنچِ لب های من از توست...
بوی اردیبهشت می آید در این حوالی...بوی لوس ترین دختر بهار...که لای موهای فرخورده ی خرمایی رنگش عطر شکوفه های گیلاس است و از چشمهای سبزش شیطنت میبارد...خلاصه که آب و جارو کنید راه را برایش...این دخترک لوس بهاری دلش به نازکی شیشه و قهرش به سختی صخره هاست...حسابی هوایش را داشته باشید...تا میتوانید عاشقش باشید و بوسه خرجش کنید و دل به دلش بدهید...سنگ تمام بگذارید ها...نبینم یک وقت اخم کند این دخترک لوس چشم سبز بهار که روزگارتان را سیاه می...
آب از رگ جوی ما روان می گرددگل بر سر و روی ارغوان می گردداین کهنه درخت آرزو بی بارانبا بوسه ی عاشقی جوان می گردد...
یک عمر به سودای لبش سوختم و آهروزی که لب آورد ببوسم رمضان شد...
شبی که با بوسه های توبخواب برومبخیر ترین شب جهان خواهد شد...
بوسه هایتبرگ برگِ تقویمم را آتش می زندتا فراموش کنم زمستان با چکمه های گلیپشت در ایستاده استاز بهار به تابستان و بازاز تابستان به بهار با تو می کوچمبوسه هایت معجزه های روزانه اندکه هوای خانه را آفتابیو زیر پای زمستانِ پشت درعلف سبز می کنند...