کاش بودی کنارم توی این روزای قشنگ..
غروب جمعه که میشود دلم بهانه ات را میگیرد و تنهاییم طلوع میکند
هر شب عمرم به یادت اشک می ریزم ولی بعد حافظ خوانی شب های یلدا بیشتر
هر کسی تکهای از قلب مرا کَند و گذشت هیچ کس با منِ دلخسته همآواز نشد
بوی عطرت که شنفتم به لبم جان امد منم ان گل که نچیدی و زمستان امد...
گرفته تر از ماه گرفتگی آفتاب گردان
اگرچه باز نبینم به خود کنار تو را عزیز میشمرم عشق یادگار تو را ...
گاه گاهی که دلم می گیرد پیش خود می گویم آنکه جانم را سوخت یاد می آرد از این بنده هنوز...؟!
ای تمام باران چشمم از آن تو بگذار فقط در هوای تو ابری باشم...
از گلی که نچیده ام عطری به سر انگشتم نیست خاری در دل است.
دلم از نبودنت پر است ، آنقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد !
آمدی قصه ببافی که موجّه بروی در نزن ، رفته ام از خویش ، کسی منزل نیست
بهمن هم آمد مدفون نشدندخاطراتت
خیلی دلتنگ توام ، نمیخوای برگردی ؟
گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم بغض کردم خود خوری کردم نگفتم بارها
خنده های زورکی را خوب یادم داده ای مهربان بودی ولیکن مثل مهماندارها
انقد به فکر رنگی کردن دنیاش بودم که دنیای خودم سیاه شده!! .
آه آری،این منم اما چه سود؟ او که در من بود دیگر نیست،نیست ...
جاݩِ همه را مرگ میگیرد جاݩِ مرانبودݩِ تو
از وقتی تو برآورده نشدی دیگه آرزو نکردم.
دنیای بی او نه چشم لازم دارد نه پنجره
من نمیدانستم معنی هرگز را تو چرا بازنگشتی دیگر...؟
خواستم گریه کنم قلب صبورم نگذاشت وقت زانو زدنم بود غرورم نگذاشت
میروم تا که در آغوش کشم یاد تو را