خیال دیدنت چه دلپذیربود... جوانی ام در این امید پیر شد! نیامدی و دیر شد...
دردم همه در مصرع بعد است من ماندم و او رفت و نیامد...!
شده دلتنگ کسی باشی و از شدت حزن گریه بر شانهی بالش کنی و خواب شوی؟
دیگه دلم برات تنگ نمیشه فقط وقتی بهت فکر میکنم مجبور میشم عمیق ترنفس بکشم.
راه برگشتن به سویم را کجا گم کرده ای من برای ردپاهایت خیابانم هنوز
کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبود از همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوز
پاییز هم گذشت و به جز حسرتش نماند مثل خودت که رفتی و دیگر نیامدی
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم درد شانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!
ای غم انگیزترین حادثه ی پاییز است جمعه و نم نم باران و خیابان بی تو...
جمعه بی تو دلتنگی اش بند نمی آید!
مثل سیگار روشنی که نه کشیدی و نه خاموش کردی،لای انگشتات سوختم و تموم شدم...
اون روزو می بینم بگردی دنبالم بپرسی از همه هنوز دوست دارم؟
کمی آرام تر باران او دیگر کنارم نیست ...
وزن چندانی ندارد اشک اما همرهش میرود انگار یک حجم وسیعی از دلم
خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد که مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو
جایت هنوز در میانِ دعاهایم است گرچه جایی در قلبت ندارم
تو میتونستی و نخواستی همه ی دردم همینه...
تو نیستی و بهار از کنار پنجره ها چه بی تفاوت و آرام و سرد می گذرد...
به او که نیست برسانید دلم تنگ است...
عصر دیروز از کنارت رد شدم اما نشناختمت گفتم که فراموشت کرده ام ..!
و همان روز که از غصه مرا ویران کرد خانه اش عقد کنان بود نمیداستم ..
من میگم برام مهم نیست، اما گالریم هنوز پُر از نوشته هایی درباره قلبایه شکستست.
با اینکه میدونستم از دستت میدم، عاشقت شدم! و این کشنده است
شهر خیسه دلم ابر بهاره دلتنگ توام کجایی؟