بیو عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بیو عاشقانه
خسته شدم ازبس که خیره شدم به گوشی بلکه دلت تنگ شه وزنگ بزنی یه روزی
من و تو زخمی دست هم شدیم
من یه گل بودم ، تو تیغ رو تن سبز من شدی
فیروزه سمیعی
در تو
دنبال خودم گردم
ولی
نیک می دانم
که این پیدا شدن
آسان نیست...
فیروزه سمیعی
در غزل آشفتگی هایم نمایان میشود
هر زمان بر شانه ات گیسو پریشان میشود
چونکه باشد در هوای گلشن کوی تو دل
خاطرم در سایه عشق تو آسان میشود
از فروغ شمع رخسار تو می تابد شهاب
لعل جان بخشت به سان آب حیوان میشود
بر سر کوی تو ازشوق...
من آن موج خموش و بیقرارم
تویی ساحل
و من راهی به آغوشت ندارم
راز دل سرگشته را گفتم
رفتی نپرسیدی غم دل را
فیروزه سمیعی
روشن دیده ی دل
به ماه رویت
از دل نرود
هر که ببیند مه رویت
فیروزه سمیعی
وقتی تو را دیدم
از چشمانم دو ستاره
و از سینه ام
گنجشکی پر کشید و رفت
حال بى تو
باز است در قفس
با این همه نمى پرد
پرنده ی خیال تو
فیروزه سمیعی
از چشمانت بپرس
چند بهار
پرستو
در پستوی نگاهم
لانه کرد و
به هوای آسمان ابری تو پرواز
سیب سرخ
چرا به لبانم
رشک می ورزد
و
رنگ های نارنجی و زرد, شرابی
چرا این قدر به من می آیند
آری
زمستان با من شکل
بهشت بود
که خدا
از...
هنوز می تپد
بر تن سپید کاغذ
قلب سیاه کربنی...🖤
❣️ که بود آنکه مرا بنام می خواند
کجاست مجنون گل عذار من ❣️
فیروزه سمیعی
...و
اینگونه عاشق شدم
تو را ندیدم و لیلی شدم
فیروزه سمیعی
تو عطر سیب سبزی
رو گونه های پاییز
خدا تو رو به من داد
کجا تو می گریزی
فیروزه سمیعی
یاس نام تو را داشت
یأس نام مرا
بوی خوش آغوشت
نابود کند غم را
فیروز سمیعی

دل شکستی و رفتی نوشت باد
به این پیمانه شکستن ها هم دلخوشیم
داشتم می مردم
اما
لبخندت شد دلیل زندگیم
من همینم؛ یه آدمِ خسته
که یه روزی، به عشق دل بسته
منو دریاب؛
گرچه غمگینم
شاید این بار؛
به بار بنشینم
این بیتهای پرغم وگاه این ردیف تلخ ..
یاد آور جدا زتو ای ماه بودن است..
دستم نمیرود که بخوانم سرود عشق..
کارم مدام قصهٔ حسرت سرودن است...
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
بگو لبخندت چند وجهی ست که
امان از آفتاب بریده
مریم گمار
۱۴۰۲/۳/۲۸
حالا دست می شویم از حروف بی ربط
و چشم می چرخانم به عبور چشمه
که انعکاسی از زیبایی توست
مریم گمار ۱۴۰۲/۳/۲۸
مهربانم لحظه های بی تو بودن لحظه مرگ من است
دهان شکوفه
پر از کلماتیست
که در ذهن درخت مانده بود
رضاحدادیان
لحظه ی شاد مرگ من
جان همه دل به سوی او
دفتر عاشقانه ام
بی ثمر است بدون او
پنجره ای شکسته بود
همدم گریه های من
تک تک نامه های او
حک شده است به روی تن
نوشته از : نیما جباری
دست اَبر را
در دست کویر می گذارد
باد.
رضاحدادیان
۱۴۰۲/۳/۱