من یک پرنده ام ایستاده ام کنار این راه که درخت بگذرد!
شب ، راه گم می کنم در خمِ گیسویت و پیدا می شوم هر روز در صبحِ چشمانت
آنقدر خوابت را دیدم که عسلی شدند چشمهایم
خاطره یعنی؛ لبخند من درخیال تو…
اگرچه بسیارند شغال ها اما بیشه همیشه به نام شیراست
آه .. دارد جانم را می کَند آن خاطره ی کلنگی
هنوز هم بندم کفشم را … پروانه ای گره می زنم در مسیرِ خانه ات
گیسو بسته ام به نسیم آمدنت بی قراری های دل را
میجنگی ؟ که اسیر توست.. صلح
قطار رفت، و این ریل سالهاست.. پیراهن به آتش می کشد.
تابوت می سپارد به خاک درخت آرزویش را
ما که قرار است پروانه شویم بگذار دنیا تا میخواهد پیله کند
مهربانی دیوار ندارد
و بیابان زیر سایه ی درخت و سار کوچکی غنوده بر رویای آسمان
نیست با تو درنگ دیگری
به سوگ نادانی سیاه پوشم
نشان عشق به سینه داشت سربازی / که از جنگ گریخته بود.
دستان کوچکت چنگهای بزرگی به دل می زنند
می کشد فریاد نگاه تو در قاب خالی دیوار
آنقدر به دنبالت دویده ام بند دل کفش هایم بریده است
و پس از مرگ مرا تنگ در آغوش بگیر حقم این است که در موطن خود دفن شوم
در من هزار فکرست و فکر تو هزار من می ارزد!
لحظه خونین شدن قلبم یادت هست؟ وقتی که پنجه انداختی به رفتن