چمدان دست تو و ترس به چشمان من است این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است
من فقط به چشمان تو مؤمن هستم من فقط به قلب تو مومن هستم و جز قلبت هیچ خدایی ندارم
من آنقدر با تو بوده ام که از بودن کنار دیگران سردم می شود
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
تو را در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رها غیر من را تو غیر از من چه میجویی ؟ تو با هر کس به غیر از من چه می گویی ؟ به نجوایی صدایم کن بدان آغوش من باز است برای درک آغوشم، شروع کن یک قدم با...
تو رفتی ناگهان پنجره پر شد از شب شب سرشار از انبوده صداهای تهی یک نفر گویی قلبش را مثل حجمی فاسد زیر پا له کرد
بعد از تو هیچ عشقی آتش به خرمنش نیست
مرگ صد بار بِه از بی تو بودن باشد
به جان تو قسم غیر دیدار رخت ملتمسی نیست مرا
صد نامه نوشتیم و جوابی ننوشتی این هم که جوابی ننویسند جوابیست
سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من
تو را من دوست می دارم خلاف هر که در عالم به جز رویت نمی خواهم که روی هیچ کس بینم
جا نمازم را به سمتت بی وضو وا کرده ام من خدای گمشده را ، تازه پیدا کرده ام
لب های تو لب نیست، عذابیست الهی باید که عذابی بچشم، گاه به گاهی
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد با خلق نکرده است نه چنگیز نه تاتار
شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از من اگر پیمانه ای از آن به چشمانم بنوشانی
ای قامت بلند مقدس ای تندیس جاودان مرا با این عذاب دوزخیت مگذار مهر سکوت را، زین لب سرد ساکتت بردار این سکوت را بشکن مرا به نام بخوان
تو آن بُتی که پرستیدنت خطایی نیست و گر خطاست مرا از این خطا ابایی نیست
عشق یعنی دل من پر بزند در بغلت
من شیدای توام همه جا می بینمت همه ی خیال هایم را به بوی شراب آغشته ای نمی دانم تو مرا دنبال می کنی یا من تو را
ای آشنای من برخیز و آغاز رقص کن آنگاه، با هزار هوس با هزار ناز لب بر لبم نِه با نشاط خویش مرا آشنا کن
مرا بگذار مرا به خویش بگذار مرا به خاک بسپار من از هجوم هجاهای عشق میترسم کسی ؟ نه کسی را دگر نمی خواهم که عشق بیهوده است
عاشق روی توام غیر تو هرگز هوسی نیست مرا
روزی اگر سراغ من آمد، به او بگو او نام تو را همیشه به لب داشت روزی اگر سراغ من آمد، به او بگو او آرزوی دیدن رویت را حتی برای لحظه ای از عمر خویش داشت روزی اگر سراغ من آمد، به او بگو آن لحظه ای که دیده...